غزل ۱۶۶ سعدی
هر که چیزی دوست دارد، جان و دل بر وی گمارد
هر که محراباش تو باشی سَر زِ خلوت برنیارد
روزی اندر خاکات افتم و ر به باد م میرود سَر
کآنکه در پایِ تو میرَد، جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورتپرست ام کاز تمنّایِ تو مست ام
هوش ِ من دانی که بُرده ست؟ آن که صورت مینگارد
عمر گویند م که ضایع میکنی با خوبرویان
– وآن که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد
هر که میورزد درختی در سرابُستان ِ معنی،
بیخاش اندر دل نشانَد تخماش اندر جان بکارد
عشق و مستوری نباشد! پای گو در دامن آور
کاز گریبان ِ ملامت سر برآوردن نیارد
گر من از عهد ت بگردم، ناجوانمرد م! نه مَرد م
عاشق ِ صادق نباشد کاز ملامت سَر بِخارد
باغ میخواهم که روزی سرو ِ بالا یت ببیند
تا گُلات در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد
آن چه رفتار است و قامت! وآن چه گفتار و قیامت
چند خواهی گفت سعدی؟ طیّبات آخر ندارد
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
وزن:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
har ke cii zii doo s(e) daa rad jaa no del bar vey go maa rad
har ke meh raa bas to baa sii sar ze xal vat bar ba yaa rad
Trackbacks/Pingbacks