غزل ۱۷۴ سعدی

آن شکَرخنده که پرنوش دهانی دارد،

نه دل ِ من؛ که دل ِ خَلق ِ جهانی دارد

 

به تماشایِ درخت ِ چمن‌اش حاجت نیست

هر که در خانه چون او سرو ِ روانی دارد

 

کافران از بت ِ بی‌جان چه تمتّع دارند؟

باری آن بت بپرستند که جانی دارد!

 

ابرو یش، خَم به کمان مانَد و قَد، راست به تیر

کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد

 

علّت آن است که: وقتی سخنی می‌گوید.

و ر نه معلوم نبودی که دهانی دارد

 

حجّت آن است که: وقتی کمری می‌بندد.

و ر نه مفهوم نگشتی که میانی دارد

 

ای که گفتی مرو اندر پی ِ خون‌خواره‌یِ خویش

با کسی گوی که در دست عنانی دارد

 

عشق، داغی ست که تا مرگ نیاید، نروَد

هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

 

سعدیا! کشتی از این موج به‌در نتوان برد

که نه بحری ست محبّت که کرانی دارد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

ean sa kar xan de ke por noo s(e) da haa nii daa rad

na de lee man ke de lee xal qe ja haa nii daa rad