غزل ۱۷۳ سعدی

آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد

الحق آراسته خُلقی و جمالی دارد

 

درد ِ دل پیش ِ که گویم؟ که به‌جز باد صبا

کس ندانم که در آن کوی مَجالی دارد

 

دل، چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه

تشنه می‌میرد و شخص آب ِ زلالی دارد

 

زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مرا ست

زنده آن است که با دوست وصالی دارد

 

من به دیدار ِ تو مشتاق ام و از غیر ملول

گر تو را از من و از غیر ملالی دارد

 

مرغ، بر بام ِ تو رَه دارد و من بر سر ِ کوی

حَبَّذا مرغ! که آخر پر و بالی دارد

 

غم ِ دل با تو نگویم که نداری غم ِ دل

با کسی حال توان گفت که حالی دارد

 

طالب ِ وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج.

حاصل آن است که سودایِ محالی دارد

 

عاقبت سر به بیابان بنهَد چون سعدی

هر که در سر هوس ِ چون تو غزالی دارد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

ean ke bar nas ta ra naz qaa li ye xaa lii daa rad

al ha qaa raa s(e) te xol qii yo ja maa lii daa rad