غزل ۶۱ سعدی
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده ست
یا دیده و بعد از تو به رویی نِگَریده ست
گر مدّعیان نقش ببینند پری را،
دانند که دیوانه چرا جامه دریده ست
آن کی ست که پیرامُن ِ خورشید ِ جمالاش
از مشک ِ سیَه دایرهیِ نیمه کشیده ست
ای عاقل! اگر پای به سنگیت برآید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بُریده ست
رحمت نکُنَد بر دل ِ بیچارهیِ فرهاد
آنکس که سخن گفتن ِ شیرین نشنیده ست
از دست ِ کمانمهرهیِ ابرویِ تو در شهر
دل نیست که در بر چو کبوتر نتپیده ست
در وهم نیاید که چه مطبوعدرختی
پیدا ست که هرگز کس از این میوه نچیده ست
سِرّ ِ قلم ِ قدرت ِ بیچون ِ الهی
در رویِ تو چون روی در آیینه پدید است
ما از تو بهغیر از تو نداریم تمنّا
حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده ست
با این همه باران ِ بلا بر سر ِ سعدی
نهشگفت اگر ش خانهیِ چشم آب چکیده ست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن
eaf sou s(e) ba ran dii de ke rou yee to na dii das t
yaa dii de vo bae daz to be rou yii ne ga rii das t
Trackbacks/Pingbacks