غزل ۸۱ سعدی
چه روی است آن که پیش ِ کاروان است
مگر شمعی به دست ِ ساروان است
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد ِ صبا تختاش روان است
جمال ِ ماهپیکر بر بلندی
بدان مانَد که ماه ِ آسمان است
بهشتیصورتی در جوف ِ مَحمِل
چو بُرجی کآفتاباش در میان است
خداوندان ِ عقل، این طرفه بینند
که خورشیدی به زیر ِ سایبان است
چو نیلوفر در آب و مِهر در میغ
پریرخ در نقاب ِ پرنیان است
زِ رویِ کار ِ من بُرقع برانداخت
بهیکبار آن که در برقع نهان است
شُتُر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار ِ گران است!
زهی اندکوفا یِ سستپیمان
که آن سنگیندل ِ نامهربان است
تو را گر دوستی با ما همین بود،
وفایِ ما و عهد ِ ما همان است
بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد ِ وصل را آخرزمان است
وفا کردیم و با ما غَدر کردند
برو سعدی! که این پاداش ِ آن است
ندانستی که در پایان ِ پیری
نه وقت ِ پنجه کردن با جوان است
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
ce roo yas tan ke pii see kaa re vaa nas t
ma gar sam eii be das tee saa re vaa nas t
Trackbacks/Pingbacks