ای طایران ِ قدس را عشق ات فزوده بال ها
در حلقه ی سودای تو، روحانیان را حال ها

در «لا اُحُبُّ الآفِلین» پاکی ز ِ صورت ها یقین
در دیده ها ی غیب بین، هر دم ز ِ تو تمثال ها

افلاک از تو سر نگون؛ خاک از تو چون دریا ی خون
ماه ات نخوانم؛ ای فزون از ماه ها و سال ها

آن ک او تو باشی بال ِ او؛ ای! رفعت و اجلال ِ او!
آن ک او چنین شد حال ِ او، بر روی دارد خال ها

گیرم که خار ام. خار ِ بد! خار از پی ِ گُل می زَهَد
صرّاف ِ زر هم می نهد جو بر سر ِ مثقال ها

فکری بُده ست افعال ها؛ خاکی بُده ست این مال ها
قالی بُده ست این حال ها؛ حالی بُده ست این قال ها

آغاز ِ عالَم غلغله؛ پایان ِ عالم زلزله
عشقی و شکری با گله، آرام با زلزالها

از «رحمهً للعالمین» اقبال ِ درویشان ببین
چون مَه منوّر خرقه ها، چون گُل معطّر شال ها

عشق، امر ِ کُل، ما رقعه ای؛ او قُلزُم و ما جرعه ای
او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال ها

از عشق، گردون مؤتلف؛ بی عشق، اختر مُنخسف
از عشق گشته دال الف، بی عشق الف چون دال ها

آب ِ حیات آمد سخُن ک آید ز ِ علم ِ «مِن لَدُن»
جان را از او خالی مَکُن تا بر دهد اعمال ها

بر اهل ِ معنی شد سخن اجمال ها تفصیل ها
بر اهل ِ صورت شد سخن تفصیل ها اجمال ها

گر شعر ها گفتند پُر، پُر به بوَد دریا زِ دُر
ک از ذوق ِ شعر آخر شُتُر خوش می کشد تَرحال ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *