غزل ۳۹ سعدی
بی تو حرام است به خلوت نشست
حیف بوَد در به چنین روی بست
دامن ِ دولت چو به دست اوفتاد،
گر بِهِلی، بازنیاید به دست
این چه نظر بود که خونام بریخت؟
و این چه نمک بود که ریشام بِخَست؟
هر که بیفتاد به تیر ت، نخاست
و آن که درآمد به کمند ت، نجَست
ما به تو یکباره مُقیَّد شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
صبر، قفا خورد و به راهی گریخت
عقل، بلا دید و به کُنجی نشست
بار ِ مذلَّت بتوانم کشید
عهد ِ محبّت نتوانم شکست
و این رمقی نیز که هست از وجود،
پیش ِ وجود ت نتوان گفت هست!
هرگز اگر راه به معنی بَرَد،
سجدهیِ صورت نکُنَد بتپرست
مستی ِ خَمر ش نکند آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفتعلن مفتعلن فاعلن
bii to ha raa mas t(e) be xal vat ne sas t
hey f(e) bo vad dar be ce nin roo y(e) bas t
Trackbacks/Pingbacks