غزل ۱۱۱ سعدی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بهجز فکر ِ تو ام کاری هست
به کمند ِ سر ِ زلفات نه من افتادم و بس
که به هر حلقهیِ موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبام کند از عشق و ملامت گوید،
تا ندیده ست تو را بر مناش انکاری هست
صبر بر جور ِ رقیبات چه کُنم گر نکُنم
همه دانند که در صحبت ِ گُل خاری هست
نه من ِ خامطمع عشق ِ تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل ِ تو بسیاری هست
باد، خاکی زِ مقام ِ تو بیاورد و، بِبُرد
آب هر طیب که در کلبهیِ عطّاری هست
من چه در پایِ تو ریزم که پسند ِ تو بوَد؟
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق ِ مرقّع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زُنّاری هست
همه را هست همین داغ ِ محبّت که مرا ست
که نه مستام من و در دور ِ تو هشیاری هست
عشق ِ سعدی نه حدیثی ست که پنهان مانَد
داستانی ست که بر هر سر ِ بازاری هست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
mas no aey doo s(e) ke gey raz to ma raa yaa rii has t
yaa sa boo roo z(e) be joz fek re to eam kaa rii has t
Trackbacks/Pingbacks