غزل ۱۱۲ سعدی
زهی رفیق که با چون تو سروبالایی ست
که از خدای بر او نعمتی و آلایی ست
هر آن که با تو دمی یافته ست در همه عمر
نیافته ست اگر ش بعد از آن تمنّایی ست
هر آن که رایِ تو معلوم کرد و دیگربار
برای خود نفسی میزند، نه بسرایی ست
نه عاشق است که هر ساعت اش نظر به کسی
نه عارف است که هر روز خاطر ش جایی ست
مرا و یاد تو بگذار و کُنج ِ تنهایی
که هر که با تو به خلوت بوَد، نه تنهایی ست
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیبایی ست
نظر به رویِ تو هر بامداد نوروزی ست
شب ِ فراق ِ تو هر شب که هست، یلدایی ست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را!
مگر کسی که اسیر ِ کمند ِ زیبایی ست
حکیم بین! که برآورد سر به شیدایی
حکیم را که دل از دست رفت، شیدایی ست
ولیک عذر توان گفت پایِ سعدی را
در این لَجَم چو فروشد، نه اولین پایی ست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ze hii ra fii q(e) ke baa con to sar v(e) baa laa yii st
ke eaz xo daa y(e) ba roo nea ma tii yo eaa laa yii st
Trackbacks/Pingbacks