غزل ۱۶۸ سعدی

کس این کُنَد که دل از یار ِ خویش بردارد؟

مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد

 

که گفت من خبری دارم از حقیقت ِ عشق؟

– دروغ گفت! گر از خویش‌تن خبر دارد!

 

اگر نظر به دو عالم کُنَد، حرام‌اش باد

که از صفایِ درون با یکی نظر دارد

 

هلاک ِ ما به بیابان ِ عشق خواهد بود

کجا ست مَرد که با ما سَر ِ سفر دارد

 

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر

نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد

 

و گر بهشت مصوَّر کنند عارف را،

به غیر ِ دوست نشاید که دیده بر دارد

 

از آن متاع که در پایِ دوستان ریزند،

مرا سَری ست. ندانم که او چه سَر دارد

 

دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

چرا نه بر سَر و بر چشم ِ ما گذر دارد؟

 

عوام، عیب کنند م که: عاشقی همه‌عُمر!

– کدام عیب؟ که سعدی خود این هنر دارد

 

نظر به رویِ تو انداختن حرام‌اش باد

که جز تو در همه عالَم کسی دگر دارد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

ka sin ko nad ke de laz yaa re xii s(e) bar daa rad

ma gar ka sii ke de laz san g(e) sax t(e) tar daa rad