غزل ۱۰: مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا

غزل ۱۰ مولوی مهمان ِ شاه ام هر شبی بر خوان ِ احسان و وفا مهمان ِ صاحب‌دولت ام که دولت‌اش پاینده با   بر خوان ِ شیران یک‌شبی بوزینه‌ئی هم‌راه شد استیزه‌رَو گر نیستی، او از کجا شیر از کجا   بنگر که از شمشیر ِ شه در قهرمان خون می‌چکد آخر چه گستاخی ست این!...

غزل ۹: من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

غزل ۹ مولوی من از کجا پند از کجا! باده بگردان ساقیا آن جام ِ جان‌افزای را، بر ریز بر جان ساقیا   بر دست من نهْ جام ِ جان ای دست‌گیر ِ عاشقان! دور از لب ِ بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا   نانی بِده نان‌خواره را، آن طامع ِ بی‌چاره را آن عاشق ِ نان‌باره را کُنجی...

غزل ۸: جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما

غزل ۸ مولوی جُز وی چه باشد ک‌از اَجَل اندر رباید کُلّ ِ ما صد جان برافشانم بر او، گویم: هَنیئاً مَرحبا   رقصان سویِ گردون شوَم ز آن‌جا سویِ بی‌چون شوَم صبر و قرار م برده‌ای ای میزبان! زوتر بیا!   از مَه ستاره می‌بَری، تو پاره پاره می‌بَری گَه شیرخواره...

غزل ۷: بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا

غزل ۷ مولوی بنشسته‌ام من بر دَر ت تا بو که برجوشد وفا باشد که بُگشایی دری، گویی که: برخیز! اندر آ!   غرق است جان‌ام بر دَر ت؛ در بویِ مشک و عنبر ت ای صد هزاران مرحمت بر رویِ خوب‌ات دایما!   ما ییم مست و سَرگِران، فارغ زِ کار ِ دیگران عالَم اگر بر هم روَد،...

غزل ۶: بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما

غزل ۶ مولوی بگریز ای میر ِ اجل از ننگ ِ ما، از ننگ ِ ما زیرا نمی‌دانی شدن هم‌رنگ ِ ما، هم‌رنگ ِ ما   از حمله‌هایِ جُند ِ او و ز زخم‌های تُند ِ او سالم نمانَد یک رگ‌ات بر چنگ ِ ما، بر چنگ ِ ما   اوّل، شرابی درکشی؛ سرمست گردی از خوشی بی‌خود شوی، آن‌گه کنی آهنگ...

غزل ۵: آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

غزل ۵ مولوی آن شکل بین! و آن شیوه بین! و آن قَدّ و خَدّ و دست و پا آن رنگ بین! و آن هنگ بین! و آن ماه ِ بدر اندر قبا   از سرو گویم یا چمن؟ از لاله گویم یا سمن؟ از شمع گویم یا لگن؟ یا رقص ِ گُل پیش ِ صبا   ای عشق ِ چون آتش‌کده، در نقش و صورت آمده بر کاروان ِ...