غزل ۱۰۶ سعدی
شادی، بهروزگار ِ گدایان ِ کویِ دوست،
بر خاک ِ ره نشسته به امّید ِ رویِ دوست
گفتم به گوشهئی بنشینم؛ ولی دلام
ننشیند از کشیدن ِ خاطر به سویِ دوست
صبر م زِ رویِ دوست میسَّر نمیشود
دانی طریق چیست؟ تحمّل زِ خویِ دوست
ناچار هر که دل به غم ِ رویِ دوست داد،
کار ش بههمبرآمده باشد چو مویِ دوست
خاطر به باغ میرود م روز ِ نوبهار
تا با درخت ِ گُل بنشینم به بویِ دوست
فردا که خاک ِ مُرده به حشر آدمی کنند،
ای باد! خاک ِ من مطَلب جز به کویِ دوست
سعدی چراغ مینکند در شب ِ فراق
ترسد که دیده باز کُنَد جز به رویِ دوست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
یا
مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فعل
saa dii be roo ze gaa re ge daa yaa ne koo ye doo st
bar xaa ke rah ne sas te be eom mii de roo te doo st
Trackbacks/Pingbacks