غزل ۱۲ سعدی

دوست می‌دارم من این نالیدن ِ دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد، بُگذرانم روز را

 

شب همه شب، انتظار ِ صبح‌رویی می‌رود

ک‌آن صباحت نیست این صبح ِ جهان‌افروز را

 

وه! که گر من بازبینم چهر ِ مهرافزایِ او

تا قیامت شُکر گویم طالع ِ پیروز را

 

گر من از سنگ ِ ملامت روی برپیچم، زن ام

جان سپر کردند مردان ناوک ِ دل‌دوز را

 

کام‌جویان را زِ ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب ِ نوروز را

 

عاقلان ِ خوشه‌چین، از سِرّ ِ لیلی غافل اند

این کرامت نیست جز مجنون ِ خرمن‌سوز را

 

عاشقان ِ دین و دنیاباز را خاصیّتی ست

ک‌آن نباشد زاهدان ِ مال و جاه‌اندوز را

 

دیگری را در کمند آور! که ما خود بنده ایم

ریسمان در پای، حاجت نیست دست‌آموز را

 

سعدیا! دی رفت و فردا هم‌چنان موجود نیست

در میان ِ این و آن فرصت شمار امروز را

غزل با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

دوست می‌دارم من این نالیدن ِ دلسوز را تا به هر نوعی که باشد، بُگذرانم روز را

دلسوز: سوزاننده‌ی دل

گذراندن: سپری کردن

 

من این نالیدن دلسوز (در فراق تو) را دوست دارم تا به هر روشی که ممکن باشد روز را سپری کنم.

شب همه شب، انتظار ِ صبح‌رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح ِ جهان‌افروز را

صبح‌رو: چهره‌ای مانند صبح روشن

صباحت: خوب‌رویی

جهان‌افروز: فروزاننده‌ی جهان، روشن‌کننده‌ی جهان

 

شب ، صبح تضاد

صبح ، صباحت جناس

 

هر شب (تا صبح) در انتظار معشوق هستم که چهره‌ای به روشنی صبح دارد چرا که صبح روشن‌کننده‌ی جهان آن زیبایی معشوق را ندارد.

وه! که گر من بازبینم چهر ِ مهرافزای او تا قیامت شُکر گویم طالع ِ پیروز را

طالع: بخت و اقبال

مهرافزا: افزاینده‌ی مهر

پیروز: کامیاب، مبارک

 

مهر:

۱- محبت

۲- خورشید

 

وه که اگر من چهره‌ی بامحبت/چون خورشید او را دوباره ببینم تا قیامت برای این اقبال مبارک شکر‌گذاری می‌کنم.

گر من از سنگ ِ ملامت روی برپیچم، زنم جان سپر کردند مردان ناوک ِ دلدوز را

ملامت: سرزنش

ناوک: تیر کوچک

دلدوز: آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد، درباره‌ی تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرو می‌نشیند می‌گویند.

 

روی ، جان تناسب

زن ، مرد تناسب

 

کاربرد واژه‌ی زن به عنوان تحقیر

 

ملامت به سنگی تشبیه شده که به سوی عاشق پرتاب می‌شود

 

اگر من از سرزنش‌های ملامتگران که چون سنگی به سویم پرتاب می‌شود، روی برتابم، زن هستم.

مردها در مقابل تیر مجروح کننده‌ی قلب جانشان را سپر می‌کنند.

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب ِ نوروز را

کام‌جو: آنکه در طلب آرزوی خود برآید، جوینده‌ی کام و مراد

ناکام: نامراد

 

کامجو ، ناکام تضاد

کام: بخشی از دهان، با چشایی تناسب دارد

لف و نشر دارد

 

فعل چشیدن برای ناکامی

 

آنکه در طلب آرزویش است، از تجربه‌ی نامرادی چاره‌ای ندارد.

کسی که خواهان نوروز است باید در مقابل (سرمای) زمستان صبور باشد.

عاقلان ِ خوشه‌چین، از سِرّ ِ لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون ِ خرمن‌سوز را

خوشه‌چین:

۱- آنکه پس از درو و جمع‌آوری محصول خوشه‌های باقی‌مانده را برای خود جمع می‌کند.

۲- آنکه از هر جا چیزی (مادی یا معنوی) برای خود اندوخته کند.

 

کرامت:

۱- سخاوت و بخشندگی

۲- کاری خارق‌العاده که توسط اولیاء و صالحان انجام می‌گیرد.

 

لیلی ، مجنون تناسب

خوشه‌چین ، خرمن‌سوز تضاد

 

آگاهی به اسرار عاشقی به کرامت تشبیه شده

 

خوشه چین در مقابل کریمی که می‌بخشد و خرمن خود را می‌سوزاند آمده

کسی که عاقل است را به گدایی تشبیه کرده که این در و آن در می افتد و به گدایی خوشه‌ئی از خرمن ِ این و آن برای خود جمع آورَد. و مجنون (متضاد عاقل) را به کریمی که کرامت دارد و دارای خرمن است اما خرمن سوز است. اهمیتی به آن نمی‌دهد.

عاقلان صرفا دنبال آن کسبی‌اند که از گدایی نصیب شان شده. هرگز حال و کرامت مجنونی که در بند خرمن نیست نمی‌فهمند.

 

عاقلانی که اندوخته‌های آنان مادی است از درک اسرار عشق غافل هستند.

آگاهی از اسرار عشق مانند کرامتی است که به عاشقان خرمن‌سوخته (که هست و نیستشان را از دست داده‌اند) عطا شده است.

عاشقان ِ دین و دنیاباز را خاصیّتی ست کان نباشد زاهدان ِ مال و جاه‌اندوز را

خاصیت: خوی و طبیعت مخصوص کسی یا چیزی

جاه: جایگاه و مقام

 

عاشقان ِ دین و دنیا باز:

عاشقانی که دین و دنیا را باخته اند

 

دین ، دنیا تضاد

 

در ادامه و تصدیق بیت قبل است

 

عاشقانی که دین و دنیای خود را در عشق از دست داده‌اند ویژگی‌ای دارند که زاهدان آن را ندارند چرا که به دنبال کسب مال و مقام هستند.

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم ریسمان در پای، حاجت نیست دست‌آموز را

دست‌آموز: دست آموخته، رام و مطیع

بنده: غلام

ریسمان: طناب

 

شخص دیگری را در کمند عشق خود اسیر کن چرا که ما بنده‌ی تو هستیم.

نیازی نیست در پای حیوانی که رام و مطیع شده ریسمان بست.

سعدیا! دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان ِ این و آن فرصت شمار امروز را

دی: دیروز

 

دی ، فردا تضاد

دی ، امروز ، فردا ، فرصت تناسب

 

ای سعدی! دیروز رفته است و فردا هنوز نیامده، بین دیروز و فردا، امروز را غنیمت بدان.

وزن:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

 

doo s(e) mii daa ram ma nin naa lii da nee del soo z(e) ra

taa be har now aii ke baa sad bog za raa nam roo z(e) raa