غزل ۶۵ سعدی

عیب ِ یاران و دوستان هنر است

سخن ِ دشمنان نه معتبر است

 

مُهر مِهر از درون ِ ما نروَد

ای برادر! که نقش بر حجر است

 

چه توان گفت در لطافت ِ دوست

هر چه گویم از آن لطیف‌تر است

 

آن که منظور ِ دیده و دل ِ ما ست

نتَوان گفت شمس یا قمر است

 

هر کسی گو به حال خود باشید

ای برادر! که حال ِ ما دگر است

 

تو که در خواب بوده‌ای همه‌شب

چه نصیب‌ات ز بلبل ِ سحر است؟

 

آدمی را که جان ِ معنی نیست

در حقیقت درخت ِ بی‌ثمر است

 

ما پراکندگان ِ مجموع ایم

یار ِ ما غایب است و در نظر است

 

برگ ِ تر خشک می‌شود به زمان

برگ ِ چشمان ِ ما همیشه تر است

 

جان ِ شیرین فدایِ صحبت ِ یار

شرم دارم که نیک مختصر است

 

این‌قدَر، دون ِ قَدر ِ او ست؛ ولیک

حدّ ِ امکان ِ ما همین قدَر است

 

پرده بر خود نمی‌توان پوشید

ای برادر! که عشق پرده‌در است

 

سعدی از بارگاه ِ قربت دوست

تا خبر یافته ست، بی‌خبر است

 

ما سَر اینک نهاده‌ایم به طوع

تا خداوندگار را چه سر است

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فاعلاتن مفاعلن فعلن

 

aey be yaa raa no doo s(e) tan ho na ras t

so xa nee dos ma nan na moe ta ba ras t