غزل ۲۰۲: جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

غزل ۲۰۲ سعدی جَنگ از طرَف ِ دوست، دل‌آزار نباشد یاری که تحمّل نکُنَد، یار نباشد   گر بانگ برآید که: سَری در قدمی رفت، بسیار مگویید! که بسیار نباشد   آن بار که گردون نکَشد؛ یار ِ سبک‌روح گر بر دل ِ عشّاق نهد، بار نباشد   تا رنج تحمّل نکنی، گنج نبینی تا...

غزل ۲۰۱: آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

غزل ۲۰۱ سعدی آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدّعی اندر پس ِ دیوار نباشد   آن بر سَر ِ گنج است که چون نقطه به کُنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد   ای دوست! برآور دری از خلق به روی‌ام تا هیچ‌کس‌ام واقف ِ اَسرار نباشد   می خواهم و معشوق و زمینی و...

غزل ۲۰۰: چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

غزل ۲۰۰ سعدی چه کسی! که هیچ‌کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو باز مانَد؛ مگر ش بصَر نباشد   نه طریق ِ دوستان است و نه شرط ِ مهربانی که زِ دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد   مکُن! ار چه می‌توانی که ز خدمت‌ام بِرانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد   به...

غزل ۱۹۹: تا حال منت خبر نباشد

غزل ۱۹۹ سعدی تا حال ِ من‌ات خبر نباشد، در کار ِ من‌ات نظر نباشد   تا قوّت ِ صبر بود، کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد   آیین ِ وفا و مهربانی در شهر ِ شما مگر نباشد   گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد   ای خواجه! برو! که جهد ِ انسان با تیر ِ قضا...

غزل ۱۹۸: با کاروان مصری چندین شکر نباشد

غزل ۱۹۸ سعدی با کاروان ِ مصری چندین شکَر نباشد در لعبتان ِ چینی ز این خوب‌تر نباشد   این دل‌بری و شوخی از سرو و گُل نیاید و این شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد   گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم با تیر ِ چشم ِ خوبان تقوا سپر نباشد   ما را نظر به خیر است...