غزل ۲۰۴: گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد

غزل ۲۰۴ سعدی گر گویم‌ات که سروی، سرو این‌چنین نباشد و ر گویم‌ات که ماهی، مَه بر زمین نباشد   گر در جهان بگردی و آفاق درنوَردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد   لعل است یا لبان‌ات؟ قند است یا دهان‌ات؟ تا در بر ت نگیرم، نیک‌ام یقین نباشد!   صورت کنند...

غزل ۲۰۳: تو را نادیدن ما غم نباشد

غزل ۲۰۳ سعدی تو را نادیدن ِ ما غم نباشد که در خیل‌ات بهْ از ما کم نباشد   من از دست ِ تو در عالَم نهم روی ولیکن چون تو در عالَم نباشد   عجب گر در چمن برپای خیزی، که سرو ِ راست پیش‌ات خَم نباشد   مبادا در جهان دل‌تنگ‌رویی که روی‌ات بیند و خرّم نباشد...

غزل ۱۶ مولوی: ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

غزل ۱۶ مولوی ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا   از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا   ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت گاوی خدایی می‌کند از سینه سینا بیا   رخ زعفران...

غزل ۱۵ مولوی: ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

غزل ۱۵ مولوی ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را   تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را   با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را  ...

غزل ۱۴ مولوی: ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

غزل ۱۴ مولوی ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا   گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا   ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا...