ای شاهد ِ قدسی! که کَشَد بند ِ نقابات؟
و ای مرغ ِ بهشتی! که دهد دانه و آبات؟
خوابام بِشُد از دیده در این فکر ِ جگرسوز
کآغوش ِ که شد منزل ِ آسایش و خوابات
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و پروای ثوابات
راه ِ دل ِ عُشّاق زد آن چشم ِ خماری
پیدا ست از این شیوه که مَست است شرابات
تیری که زدی بر دلام از غمزه، خطا رَفت
تا باز چه اندیشه کند رایِ صوابات!
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا که بلند است جنابات
دور است سر ِ آب از این بادیه هُشدار
تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابات
تا در ره ِ پیری به چه آیین رَوی ای دل
باری به غَلَط صرف شد ایّام ِ شبابات
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی
یا رب مَکُناد آفت ِ ایّام خرابات
حافظ نه غُلامی ست که از خواجه گُریزد
صلحی کن و بازآ! که خراب ام زِ عتابات
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
- نسخهبدلها
- نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی
ای شاهد ِ قدسی! که کَشَد بند ِ نقابات؟
و ای مرغ ِ بهشتی! که دهد دانه و آبات؟
خوابام بِشُذ از دیذه از این فکر ِ جگرسوز
کآغوش ِ که شذ منزل و آسایش و خوابات
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و تدبیر ِ ثوابات
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی
یا رب مَکُناذ آفت ِ ایّام خرابات
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا که بلند است جنابات
دور است سر ِ آب در این بادیه هُشدار
تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابات
حافظ نه غُلامی ست که از خواجه گُریزد
صلحی کن و بازآ! که خراب ام زِ عتابات
- خانلری
ای شاهد ِ قدسی که کَشَد بند ِ نقابات
و ای مرغ ِ بهشتی که دهد دانه و آبات
خوابام بِشُد از دیده در این فکر ِ جگرسوز
کآغوش ِ که شد منزل و ماوا گه ِ خوابات
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و پروای ثوابات
راه ِ دل ِ عُشّاق زد آن چشم ِ خمارین
پیدا ست از این شیوه که مَست است شرابات
تیری که زدی بر دلام از غمزه، خطا رَفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابات
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا که بلند است جنابات
دور است سر ِ آب در این بادیه هُشدار
تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابات
تا در ره ِ پیری به چه آیین رَوی ای دل
باری به غَلَط صرف شد ایّام ِ شبابات
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی
یا رب مَکُناد آفت ِ ایّام خرابات
حافظ نه غُلامیست که از خواجه گُریزد
لطفی کن و بازآ که خرابام زِ عتابات
- اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت یکم:
ای مرغ
بیت دوم:
از این فکر
که شد تکیه و ماواکه
منزل و آسایش خوابت | منزل آسایش خوابت
بیت سوم:
تدبیر صوابت | پروای صوابت
بیت چهارم:
چشم خماری
بیت پنجم:
خطا بود
تا باز چه تدبیر کند
بیت ششم:
نشنودی
بیت هفتم:
دور است همی آب
از این بادیه
بیت نهم:
که عشرتگه ِ انسی
بیت دهم:
که از خواجه برنجد
صلحی کن و
که نرنجم ز عتابت | که برنجم ز عتابت
- حافظ شیراز
ای شاهد ِ قُدسی، که کَشَد بند ِ نقابات؟
وْ اِی مُرغ ِ بهشتی، که دَهَد دانه و آبات؟
خوابام بِشُد از دیده در این فکر ِ جگرسوز
کآغوش ِ که شد منزل و مأوا، گَه ِ خوابات!
بیمار نمیپرسی و، ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمُرزش و پروا یِ ثوابات.
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا، که بلند است جنابات.
راه ِ دل ِ عُشّاق زد آن چشم ِ خمارین
پیدا ست از این شیوه که مَست است شرابات.
تیری که زدی بر دلام از غمزه، خطا رَفت
تا باز چه تدبیر کند رای ِ صوابات.
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی!
یا رب، مَکُناد آفَت ِ ایّامْ خرابات!
#
تا در ره ِ پیری به چه آئین رَوی، ای دل!
باری به غَلَط صرف شد ایّام ِ شبابات.
دور است سر ِ آب در این بادیه، هُشدار
تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابات!
#
حافظ نه غُلامیست که از خواجه گُریزد
لُطفی کن و بازآ، که نَرَنجَم زِ عتابات.
- حافظ به سعی سایه
ای شاهد ِ قدسی که کشد بند ِ نقابت
وی مرغ ِ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر ِ جگرسوز
کاغوش ِ که شد منزل ِ آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و پروای ثوابت
راه ِ دل ِ عشّاق زد آن چشم ِ خمارین
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه تدبیر کند رای ِ صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر ِ آب ازین بادیه هشدار
تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره ِ پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایّام ِ شبابت
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی
یا رب مکناد آفت ِ ایّام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
لطفی کن و بازآ که خرابم زِ عتابت
شرح سطر به سطر
یادآوری
شرحها برگرفته از یادداشتهایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزلهای حافظ از مجموعهیِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرحها ممکن است بهمرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
ای شاهد ِ قدسی! که کَشَد بند ِ نقابات؟ و ای مرغ ِ بهشتی! که دهد دانه و آبات؟
شاهد: معشوق، محبوب (۱۱:۷) * قُدسی: ۱. بهشتی ۲. پاک و مقدس (عمید) فرشته، روحانی (دهخدا) * نقاب: پردهئی که به رخ آویزند یا بر چیز ِ نفیس اندازند (از آنندراج، غیاث اللغات) رویبند (دهار، مهذب الاسماء، زوزنی، آنندراج) رویبند ِ زنان (منتهی الارب، ناظم الاطباء)
معنای بیت: ای محبوب ِ بهشتی! چه کسی بند ِ روبند ِ تو را میکشد؟ و ای مرغ ِ بهشتی! چه کسی دانه و آب به تو میدهد؟
بند ِ نقاب کشیدن، نزدیک بودن و محرم بودن را نشان میدهد و دانه و آب دادن نیز نوعی همخانه بودن. از مخاطب ِ شعر ِ خود با لحنی شبیه ِ عتاب و آمیخته با حسادت پرسشی میکند.
شاهد[۱] به معنایِ معشوق و محبوب و زیباروی آمدهاست. برخلاف ِ «قُدسی» که در ادبیات ِ کهن و بهویژه ادبیات ِ عرفانی، نوعی هالهیِ قداست و پاکی و الاهی با خود دارد، شاهد، عبارتی با بار ِ معنایی ِ زمینی و چهبسا مذموم دارد. با این برداشتها، این ترکیب ِ شاهد ِ قدسی، تناقضی هم در خود دارد. با نوعی دلهره آمیخته با حسادت، یا در گفت و گویی خیالی میان ِ خود و معشوق، یا مستقیم، مورد ِ خطاب قرار میدهد که چه کسی به تو نزدیک است و میتواند بند ِ نقاب ِ تو را بکشد و چهرهیِ بی روبند ِ تو را ببیند. شاید این تعبیر ِ شاهد ِ قدسی، اشاره به فرشتهها داشته باشد. شاهد در قرآن در سوره بروج آمده: «وَ شَاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» (و سوگند به شاهد و مشهود). حافظ در غزلی[۲] به نوشته شدن ِ گناه ِ انسان توسط ِ فرشتهها اشاره کردهاست. و شاهد ِ قدسی را میتوان فرشته و مَلَک در نظر گرفت. فرشتگانی که از بهشت اند و کاتب ِ اعمال ِ انسان. و، یار را در زیبایی یا مستور بودن به فرشته تشبیه کرده است. و همچنین در سوره مریم[۳] به نوعی پرده از رخ برداشتن و به چشم دیده شدن ِ فرشته نیز آمده است. در مصراع ِ دوم هم کلمهیِ «بهشتی» تکرار شده و من آن را تاکیدی دانستم که شاعر خوانندهیِ شعر را متوجّه ِ منظور ِ خود کُنَد. مرغ در معنایِ پرنده و دانه و آب دادن به مرغ تناسب دارند. و انگار شاعر میپرسد تو در خانهیِ چه کسی زندگی میکنی و چه کسی از تو مراقبت میکند؟
[۱] در بارهی شاهد و جنسیت ِ آن یادداشتی نوشتهام که در پایان ِ کتاب هست.
[۲] «خونام بخور! که هیچ مَلَک، با چنان جمال، / از دل نیاید ش که نویسد گناه ِ تو!» (حافظ ۴۰۹)
[۳] «فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَآ إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا * قَالَتْ إِنِّیَّ أَعُوذُ بِالرَّحْمَـَنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیًّا * قَالَ إِنَّمَآ أَنَا رَسُولُ رَبِّک… (قرآن، سوره مریم، آیه ۱۷ تا ۱۹) ترجمه: و در برابر ِ آنان پردهئی بر خود گرفت؛ پس روح ِ خود را به سویِ او فرستادیم تا به شکل بشری خوش اندام بر او نمایان شد. گفت: اگر پرهیزکاری، من از تو به خدایِ رحمان پناه میبرم. گفت: من فرستادهیِ پروردگار ِ توام … .
خوابام بِشُد از دیده در این فکر ِ جگرسوز کآغوش ِ که شد منزل ِ آسایش و خوابات
جگرسوز: در مَجاز آنچه باعث ِ حزن و اندوه ِ بسیار شود. جانگداز (عمید)
معنای بیت: در این فکر ِ جگرسوز که آغوش ِ چه کسی منزل ِ آسایش و خواب ِ تو شده، خواب از دیدهیِ من رفتهاست. در آغوش ِ چه کسی میآسایی و به خواب میروی؟
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد اندیشهیِ آمرزش و پروای ثوابات
درویش: تهیدست (۵:۵) * پرسیدن: جویا شدن از حال ِ کسی، خبر گرفتن (عمید) * اندیشه: ۱. فکر، آنچه از عمل ِ آگاهانهیِ ذهن حاصل میشود ۲. گمان ۳. ترس، بیم ۴. توجّه، ملاحظه (عمید) * آمرزش: ۱. بخشودن ِ گناه ِ بنده از جانب ِ خداوند، بهویژه پس از مرگ. ۲. بخشایش (عمید) * پروا: ۱. بیم، ترس ۲. توجّه، اعتنا ۳. میل، رغبت ۴. طاقت، شکیبایی ۵. صبر و قرار، آرام (عمید) * ثواب: ۱. پاداش ِ کار ِ خوب و پسندیده در جهان ِ آخرت ۲. در مَجاز کار ِ خوب و پسندیده (عمید) هر عملی که از بندگان ِ ایزد تعالی سر زند که در ازایِ آن، بنده استحقاق ِ بخشایش و آمرزش ِ الاهی را دریابد. (تعریفات سید جرجانی) احسان (دهخدا)
ترسم، عبارتی است برای ابراز ِ نگرانی بابت ِ سرنوشت ِ شخصی دیگر! (۱۱:۸)
معنایِ بیت: حالی از تهیدست و درویش نمیپرسی! میترسم که توجه و بیمی از اینکه خدا تو را بیامرزد نداشته باشی و اعتنا و میلی به انجام ِ ثواب نداشته باشی!
معروف است که پرسیدن ِ درویش، یا به فکر ِ نیازمندان و مستمندان بودن، ثوابی است که نیکوکار، پاداش ِ انجام ِ این کار ِ خوب و پسندیده را در آخرت از خدا خواهد گرفت. انگاری شاعر در این بیت خود را درویش گفته و انتظار دارد که همانطور که اغنیا و نیکوکاران، برای ثواب، حالی از فقرا و نیازمندان میپرسند و دستی از او میگیرند، یار، جویایِ احوال ِ او شود که ثواب دارد! و چون میبیند که یار چنین التفاتی به او ندارد، به طنز ِ آمیخته به طعنه میگوید بیم دارم که هیچ به فکر ِ آخرت ِ خود نباشی! و ترس و فکر و واهمهئی از بابت ِ آمرزش ِ حق نداری و انگار اعتنا و میل و رغبتی به انجام ِ کار ِ ثواب هم نداری!
راه ِ دل ِ عُشّاق زد آن چشم ِ خماری پیدا ست از این شیوه که مَست است شرابات
راه: در موسیقی: نغمه و آهنگ، مقام، پرده (عمید) * زدن: نواختن و به صدا در آوردن ِ آلات ِ موسیقی * راه زدن: ۱. قطع ِ راه کردن، غارت کردن و تاراج نمودن در راه (ناظم الاطباء) ۲. فریب دادن، گمراه ساختن، قصد کردن، از راه بردن (دهخدا) * شیوه: ۱. راه و روش، طریقه ۲. حیله، نیرنگ ۳. حالت، وضع ۴. ناز و عشوه (عمید) طور و عمل و طرز و روش و قاعده (برهان) * شراب ِ مست: بادهیِ مست. شراب ِ مست کننده، باده در معنایِ حقیقی نه خمر ِ عرفانی، شراب ِ انگوری، خمر ِ می (دهخدا)
خُماری یا خُمارین، صفتی برای چشم است. چشمی که مست است یا چشمی که مانند ِ مستان، حالتی خوابآلوده و نیمهباز دارد. راه ِ دل ِ کسی را زدن معنایِ دلبری کردن و سرقت و یغمای دل را میتواند داشته باشد. آن چشم ِ خُماری، راه ِ دل ِ عاشقان را زدن، میتواند نواختن ِ نغمه و آهنگی دلخواه ِ عاشقان باشد. همچنین «عشّاق» نیز اصطلاحی در موسیقی هم هست[۱] که در این تعبیر، با راه تناسبی دارد. شراب ِ مست و بادهیِ مست را به معنایِ شراب ِ حقیقی و شراب ِ انگوری که مست میکند و در مقابل ِ شراب ِ بهشتی یا خمر ِ بهشت نیز میتوان در نظر گرفت[۲]. تصوّری که من در این بیت از مست بودن ِ شراب دارم، گیرا بودن ِ شراب است. انگاری که خود ِ باده نیز مست شده است[۳].
معنای بیت: آن چشم ِ خماری ِ تو، دل ِ عاشقان را دزدیدهاست، یا: آن چشم ِ خمار، نغمهئی باب ِ دل ِ عاشقان زدهاست. از این ناز و عشوه و وضعی که داری، مشخّص است که شراب ِ تو، مست است.
«این شیوه»، شیوهیِ چشم ِ یار است[۴] که شرابی خوش نوشیدهاست[۵] و مست است[۶] و چنین راه ِ دل ِ عشاق میزند. خمار با مست و شراب تناسب دارد.
[۱] عشّاق: یکی از دوازده مقام ِ موسیقی ِ ایرانی (معین) از الحان ِ قدیم ِ ایرانی، گوشهئی در موسیقی (عمید)
[۲] «آنچه او ریخت به پیمانهیِ ما نوشیدیم / اگر از خَمر ِ بهشت است و گر بادهیِ مست» (حافظ ۲۶)
[۳] «خُمها همه در جوشوخروش اند زِ مستی / و آن می که در آنجا ست حقیقت نه مَجاز است» (حافظ ۴۰)
[۴] «شیوهیِ چشمات فریب ِ جنگ داشت / ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم» (حافظ ۳۶۹)
[۵] عبارتی مطایبهآمیز امروز هم به کار میرود که وقتی کسی حال ِ خوشی دارد به طعنه میگوییم: «شراباش خوب بوده ها!» یا وقتی کسی حال ِ بهتری پیدا میکند، میگوییم: «آب و هوا ساخته ها!» اینجا هم میگوید: خوب راه ِ دل ِ عشاق را میزنی! معلوم است که شرابات مست است!
[۶] «نرگس همه شیوههایِ مستی / از چشم ِ خوشات به وام دارد» (حافظ ۱۱۸)
تیری که زدی بر دلام از غمزه، خطا رَفت تا باز چه اندیشه کند رایِ صوابات!
غمزه: ۱. اشاره با چشم و ابرو. ۲. بر هم زدن ِ مژگان از رویِ ناز و کرشمه (عمید) یک بار به چشم اشاره کردن (ناظم الاطباء) اشاره کردن به چشم؛ و اشارت کردن به ابرو و مژگان را نیز گفتهاند. (از آنندراج) مژهی چشم (صحاح الفرس، برهان قاطع) رعنایی بوَد و چشم بر هم زدن (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی) * خطا رفتن: بهاشتباه رفتن، بهسهو رفتن. * اندیشه: فکر، تدبیر (۱۵:۳) * رای: اندیشه و تدبیر (از فرهنگ نظام، ناظم الاطباء) حکم، قضاوت، فتوی، اظهار نظر. عقل، خرد و فهم، فراست. اراده، میل. دستور (دهخدا) قصد و عزم (از ناظم الاطباء) رای زدن: مشورت کردن، مصلحت بینی (دهخدا) * صواب: مقابل ِ خطا. راست و درست، حق. لایق، سزاوار (عمید)
معنای بیت: تیری که از غمزه بر دل ِ من زدی، خطا رفت. تا این بار ببینیم که اراده و عزم ِ درست ِ تو چه تدبیری خواهد اندیشید.
تیری از غمزه، اگر غمزه در معنایِ مژه و در معنایِ برهم زدن ِ مژگان از ناز و کرشمه باشد، میتوان گفت تیری که یار از غمزه به دل ِ یار زده، تیر ِ مژگان[۱] و تیر ِ نگاه و کرشمه است که بر دل ِ یار زده. از غمزه خطا رفت را هم اگر به این شکل معنی کنیم که با ناز و غمزه زدی، به همین خاطر که دقیق نشانهگیری نکردی، خطا رفت و درست به هدف نخورد[۲]. و باید ببینیم که این بار که بهدرستی و با دقت و با رایِ صواب و قصد و عزم ِ راست و درست تیر بزنی، چه خواهد شد. اندیشه و رای و صواب نیز در تناسبی، معنایِ دیگری ایجاد میکنند. رای ِ صواب را حکم و اراده و میل ِ درست و راست در نظر بگیریم. و اندیشه را هم به معنایِ تدبیر و تفکر و هم به معنای بیم میشود در نظر گرفت. تا حکم ِ صواب ِ تو این بار چه فکری خواهد کرد[۳].
[۱] «به مردمی! که دل ِ دردمند ِ حافظ را / مَزَن به ناوک ِ دلدوز ِ مردمافکن ِ چشم» (حافظ ۳۳۹)
[۲] «قتل ِ این خسته به شمشیر ِ تو تقدیر نبود / و ر نه هیچ از دل ِ بیرحم ِ تو تقصیر نبود» (حافظ ۲۰۹) در این بیت اما میگوید تو به قصد ِ کُشت زدی و در زدن ِ شمشیر کوتاهی نکردی. تقدیر نبود که من بمیرم. منظورم از آوردن ِ این بیتها توصیف ِ این فضا بود که شاعر در غزلها به مضمون ِ کارگر بودن یا نبودن ِ تیر و شمشیری که یار به او میزند پرداختهاست.
[۳] «دی وعده داد وصلام و در سَر شراب داشت / امروز تا چه گوید و باز ش چه در سر است» (حافظ ۳۹)
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیدا ست نگارا که بلند است جنابات
جناب: درگاه، آستانهیِ خانه (۲:۵)
معنای بیت: هرچهقدر که ناله و فریاد کردم، تو نشنیدی. معلوم است و پیداست که درگاه و آستانهیِ قصری که در آن زندگی میکنی رفیع است. (که صدای من و ناله و فریاد ِ من به گوش ِ تو نمیرسد)
حسی مثل ِ اختلاف ِ طبقاتی ِ امروز را به ذهن میآورد که ناله و فریاد ِ ضعفا به گوش ِ بلندمرتبهها نمیرسد. و همچنین این حس را از بیت میگیرم که شاعر به تضرّع یا گدایی یا عرض ِ نیاز و زاری به در ِ معشوق آمده و از آنجا سر و صدا و استغاثه کرده. اما معشوق صدایِ او را نشنیده و التفاتی نکرده. و شاعر به کنایه گفته پیداست و به نظر میرسد که جناب و آستانهیِ تو بسیار بلند است که صدای من را نشنیدی.
دور است سر ِ آب از این بادیه هُشدار تا غول ِ بیابان نفریبد به سرابات
بادیه: ۱. صحرا، بیابان، هامون (عمید) ۲. کاسهیِ معمولن بزرگ از جنس ِ سفال، فلز و مانند ِ آن، طاس. از باطیه عربی گرفته شده. (عمید) ۳. مونث بادی: آغاز، شروع (معین) * هُشدار: فعل ِ امر از هُش داشتن: متوجه و ملتفت بودن، مراقب و مواظب بودن (دهخدا) و به صورت ِ اسم ِ مصدر نیز به کار میرود. مانند ِ خبردار. هشدار دادن، خبر کردن. متوجه ساختن (دهخدا) * غول: ۱. موجود ِ افسانهئی بسیار بزرگجثه و بد هیکل ۲. جانور ِ مهیب مانند ِ دیو، هیکل بزرگ (معین) ۴. نام ِ زنی جادوگر در شاهنامه (دهخدا) غول ِ بیابان[۱]: غولی که گمان میرود در بیابان باشد[۲] (عمید) * سراب: سرآب، آنچه در ایام ِ گرما مسافر ِ تشنه را بهتابش ِ آفتاب ِ ریگ ِ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ِ ماهتاب نیز همچنین مینماید (غیاث) زمینشوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میمانَد. (برهان، آنندراج)
سر ِ آب میتواند سرچشمه یا سر ِ چاهی (چاهسار) باشد که در بادیه و صحرا و بیابان، میتوانستند آبی پیدا کنند برای نوشیدن[۳]. غول ِ بیابان در این بیت، مخاطب ِ شاعر را به سراب میفریبد. تصوّری که دارم این است که غول ِ بیابان، تصویری از آب از دور به شخص نشان میدهد و او را میفریبد که آب است. اما در واقع سراب است. با در نظر گرفتن ِ این افسانهها که غول ِ بیابان گاه به شکل ِ مبدّل و در هیئت ِ انسان یا زنی زیباروی ظاهر میشود[۴] و مسافر ِ خسته و تشنه را میفریبد[۵]، یا این افسانه که غول ِ بیابان راهزن است[۶] و این فریب را میتوان توجیه کرد. اما حقیقت این است که این خود ِ مسافر ِ تشنه است که سراب را به چشم میبیند. چه غولی آن را به او نشان بدهد و چه نشان ندهد. به عبارتی چه او را بفریبد و چه نفریبد. مگر این که بگوییم خود ِ همین فریب که مسافر در بیابان سراب میبیند و آب میپندارد را کار ِ غول ِ بیابان میدانستهاند.
همچنین بادیه در معنایِ آغاز و ابتدای چیزی، میتواند این معنایِ ایهامی ِ دور را در ذهن بیاورد که میگوید: آگاه باش سرچشمه و سر ِ آب، از این ابتدایِ راه، دور است.
معنای بیت: بسیار میباید راه بپیمایی تا به سر ِ آب برسی. مبادا غول ِ بیابان در میانهیِ راه تو را به سراب بفریبد.
در غزلهایِ حافظ، جز این بیت، بادیه در این بیتها هم به کار رفته است:
«شیر در بادیهیِ عشق ِ تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست» ۷۳
«باز گویم نه در این واقعه حافظ تنها ست / غرقه گشتند در این بادیه بسیار ِ دگر» ۲۵۲
«تشنهیِ بادیه را هم به زلالی دَریاب / به امیدی که در این ره به خدا میداری» ۴۴۹
که از هر چهار مورد میتوان معنایِ بیابان را گرفت. اما عبارت ِ غرقه گشتن در بادیه در غزل ۲۵۲ که بادیه بیابان است و در واقع آبی ندارد که بتوان در آن غرقه شد و اما میتوان تصوّر کرد که کسی در بادیهیِ شراب یا آب غرقه شود؛ همچنین عبارت ِ تشنهیِ بادیه در غزل ۴۴۹، که علاوه بر کسی که در بیابان تشنهاست، کسی باشد که تشنهیِ محتویات ِ بادیه یا ظرف ِ آب و مایعات باشد، خاصه که در فضای این بیت، بیابان و خشکی مشهود نیست و امید به خدا داشتن، ثواب و پاداش ِ کار ِ نیک است، میتواند حاکی از این باشد که شاعر التفاتی به بادیه در معنایِ ظرفی که در آن آب یا شراب مینوشند و ایهام ِ تناسب ِ آن با سر ِ آب داشته است. ایهام میان ِ بادیه در معنایِ ظرفی برایِ آشامیدن و بیابان، در آنندراج از شعری از نورالدین ظهوری شاعر قرن دهم نیز نقل شده است[۷]. مخاطب ِ این هشدار، میتواند دل ِ خود ِ شاعر باشد نه مخاطب ِ شعر. و در بیت ِ بعدی نیز دل ِ خود را خطاب قرار داده.
[۱] بادیهیِ غول: کنایه از دنیای فانی باشد (آنندراج، برهان)
[۲] «حذر از پیروی ِ نفس! که در راه ِ خدای / مردمافکنتر از این غول ِ بیابانی نیست» (سعدی، مواعظ، قصیده۷)
[۳] «تا ما در این سخن بودیم، اشتری چند از بادیه به چاهسار آوردند تا آب دهند» (هجویری، کشف المحجوب، باب سماع الاصوات و الحان، بخش یک)
[۴] «و را غول خوانند شاها به نام / به روز ِ جوانی مشو پیش ِ دام» (فردوسی، نقل از دهخدا)
[۵] «گر بگریزی زِ خراجات ِ شهر، / بارکش ِ غول ِ بیابان شوی» (مولوی، غزل ۳۱۷۱)
[۶] «چون بسیار بیایند، گویند که آنکه ما را می خواند اینجا بوَد. کجا رفت خواهند که باز گردند؟ که این خود غول ِ بیابان بوَد؛ رهزن ِ کاروان بوَد. دیو گوید حیف باشد که اینها را بگذارم که بازگردند بر سَر ِ راه. باز از دور از آن سویِ گمراهی او را بینند که آواز میدهد که بیایید بیایید» (مولوی، مجالس سبعه، مجلس اول، مناجات)
[۷] «کعبه را تشنهتری نیست ظهوری از من / شاهد ِ من، قدم ِ بادیهآشام ِ من است» (ظهوری، از آنندراج)
تا در ره ِ پیری به چه آیین رَوی ای دل باری به غَلَط صرف شد ایّام ِ شبابات
آیین: ۱. طریق، روش ۲. رسم و عادت، سنّت ۳. کیش، مذهب (عمید) * صرف شدن: ۱. طی شدن، سپری شدن، گذشتن (دهخدا) ۲. هزینه شدن، خرج شدن (دهخدا) مصرف شدن (معین) * شباب: جوانی (۷:۵)
به غلط صرف شدن: ۱. به نادرستی و به اشتباه سپری شدن ۲. صرف ِ کارهایِ غلط شدن
معنای بیت: حالا که دوران ِ جوانی ِ تو به غلط صرف شد. ببینیم در ره ِ پیری به چه طریق و روشی خواهی رفت.
ره ِ پیری، مسیری را به ذهن ِ من میآورد که در پیری طی خواهد کرد. به آئینی رفتن یعنی به شیوه و سبکی زندگی کردن. به طعنه سخن میگوید: ببینیم زمان ِ پیری ِ خود را به چه آئین و طرز و روشی خواهی پیمود. حالا که ایّام ِ جوانی را به غلط و به نادرستی سپری کردی. حال مشخص نیست که منظور ِ شاعر از غلط چیست و آئین و روش کدام است! هم میتوان گفت که در جوانی نتوانستی اندوختهئی برای آخرت بیندوزی و در دوران ِ پیری جبران کن و به مذهب و آئینی برو که چنین اندوختهئی با خود ببری؛ هم میتوان برعکس ِ این را تلقی کرد. که در جوانی که نتوانستی به کام و آرزویِ دل برسی، ببینیم پیری چه میکنی! و در هر حال به نظر میرسد که مخاطب، دل ِ خود ِ شاعر است. در حالی که دوران ِ جوانی را پشت ِ سر قرار داده و رو به راه ِ پیری نهاده است. و فکر نمیکنم شاعر معشوق یا مخاطب ِ خود را «ای دل» خطاب کند و بگوید ایام ِ شباب ِ تو به غلط صرف شده و به فکر ِ پیری باش! و فکر میکنم اگر جایِ این بیت و بیت ِ قبل عوض میشد بهتر بود.
ای قصر ِ دلافروز که منزلگه ِ اُنسی یا رب مَکُناد آفت ِ ایّام خرابات
قصر ِ دلافروز: کاخ ِ باشکوه و زیبا (دهخدا)[۱]
به نظر ِ من، مخاطب ِ این بیت، همانا قصر و کاخ است. البته میتوان استعاره از معشوق یا یار هم در نظر گرفت. اما حسی که من میگیرم، نوعی دعایِ خیر برای قصر ِ شخص ِ بزرگی است که این قصر ِ دلافروز، منزلگاه ِ اُنس است. و منزلگَه ِ اُنس، هم میتواند اشاره به جایی باشد که عاشق و معشوق در آن موانست و دیدار و وصال داشتهاند؛ و هم میتواند اشاره به قصر و تالار و خانهیِ بزرگی باشد که عشاق و شاعران و اهل ِ دل را در آن، راهی بوده و در آن مجالس ِ انس، روزگاری خوش داشتهاند. و شاعر دعا میکند که آفَت ِ ایّام و دست ِ روزگار آن قصر ِ دلافروز را خراب نکُنَد. و با در نظر گرفتن ِ تلاطمهای سیاسی و اجتماعی ِ آن روزگار که شکوه ِ قصر ِ بزرگان با تغییر ِ حکومت چندان پایدار نمیمانده، این دعا ملموس باشد.
معنای بیت: ای قصر ِ دلافروز که خانهیِ امید و منزل ِ اُنس ِ مایی. از خدا میخواهم که آفت ِ ایّام، تو را خراب نکُنَد.
[۱] دلافروز برای صفتِ قصر و کاخ، در شعر ِ نظامی هم آمده: «اگر صد سال مانی و ر یکی روز / بباید رفت از این کاخ ِ دلافروز» (نظامی، خسرو و شیرین، بخش ۱۳)
حافظ نه غُلامی ست که از خواجه گُریزد صلحی کن و بازآ! که خراب ام زِ عتابات
صلح کردن: آشتی کردن (دهخدا) * خراب: ۱. ویران. مقابل آباد (دهار) ۲. مست، لایعقل (برهان) ۳. خوار، ذلیل (ناظم الاطباء) * عتاب: خشم گرفتن (۲:۷)
خواجه، سلطان و ارباب، گاهی بر بندگان ِ خود خشم میگیرد. در هر حال ِ حکم ِ او جاری و ساری است و جُرمی بر او نبود و بسته به کَرَم و عنایت و لطف ِ خواجه بود که بر بنده ببخشاید و مهربانی کند یا نه[۱]. گاهی غلامان از عتاب و خشم ِ اربابان ِ خود مینالیدند یا میگریختند، اما غلامانی با وجود ِ جور و جفا و خشم ِ خواجگان، همچنان به او وفادار میماندند[۲]. شاعر در این بیت میگوید که من از آن غلامها نیستم که بگریزم. و از خواجه میخواهد که آشتی کُنَد و باز آید. و میگوید که از این عتاب و خشم ِ او، خوار و ذلیل و ویران شده است.
معنایِ بیت: حافظ، آن غلامی نیست که از خواجه و ارباب ِ خود بگریزد و برود. من از خشم گرفتن ِ تو خراب ام. آشتی کن و برگرد.
[۱] «سلطان که خشم گیرد بر بندگان ِ حضرت، / حکماش رسد؛ ولیکن حدّی بوَد جفا را!» (سعدی، غزل ۷)
[۲] «من نه آن ام که زِ جور ِ تو بنالم، حاشا! / بندهیِ معتقد و چاکر ِ دولتخواه ام» (حافظ ۳۶۱)
شرح فال
حسادت و بدگمانی آفت ذهن و روح آدمی است. اگر به این حس مبتلا شده ای به نوعی آن را در درونت مدیریت کن.
از دیگران توقع زیادی داری. واقعیت ها را بپذیر. در خودت به سکون و آرامش را پیدا کن. و بکوش تا صلاح و مصلحت را با در نظر گرفتن واقعیت ها برگزینی و بیابی.
احساس می کنی که کسی درد و گلایه ی تو را نمی شنود.
برای رسیدن به مقصود، راه درازی در پیش است. مراقب باش تا به نشانه های دروغین فریفته نشوی.
احساس می کنی که زمان زیادی از عمرت را بابت موضوعی بیهوده تلف کرده ای. شاید حقیقت همین است. دوباره مروری بر تصمیم ها و اقدامات خودت بکن و ببین که کجای راه را اشتباه رفته ای و بکوش تا در فرصت باقی مانده، آن ها را اصلاح و جبران کنی. هنوز جای امیدواری هست.
از جور و جفای زمانه ملول نباش. اگر دلخوری یا ناراحتی یا دشمنی با کسی داری یا کسی تو را آزرده است، بکوش تا کدورت ها را رفع کنی. اگر طرف مقابلت هم این کار را نمی کند تو پیشقدم باش.
شاید دلیل نا خوش احوال بودن تو همین دلخوری ها باشد. بکوش تا طریق صلح و آشتی در پیش بگیری و بازگردی.
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن
یا
مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع لن
aey saa he de qod sii ke ka sad ban de ne qaa bat
vey mor qe be hes tii ke da had daa ne vo eaa bat