صَلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا

ببین تفاوت ِ رَه! ک‌از کُجا ست تا به کجا

 

دل‌ام ز ِ صومعه بگرفت و خرقه‌یِ سالوس

کجا ست دیر ِ مُغان و شراب ِ ناب کجا

 

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

سماع ِ وَعظ کُجا؛ نغمه‌یِ رباب کجا

 

زِ رو یِ دوست دل ِ دشمنان چه دَریابد

چراغ ِ مُرده کجا؛ شمع ِ آفتاب کجا

 

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شما ست

کجا رویم بفرما از این جَناب؟ کجا؟

 

مبین به سیب ِ زنخ‌دان! که چاه در راه است

کُجا همی‌روی ای دل! بِدین شتاب کجا؟

 

بِشُد! که یاد خوش‌اش باد روزگار ِ وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 

قرار و خواب زِ حافظ طَمَع مَدار ای دوست

قرار چیست؟ صبوری کدام؟ و خواب کجا؟

غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی

غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز

نسخه‌های دیگر

نسخه‌بدل‌ها

متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبط‌ها، تصحیح‌ها و نسخه‌های دیگری هم دارد که چند نمونه از آن‌ها این‌جا آمده است.

نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی

۳

صَلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا

ببین تفاوت ِ رَه! ک‌از کُجا ست تا به کجا

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

سماع ِ وَعظ کُجا؛ نغمه‌یِ رباب کجا

دل‌ام ز ِ صومعه بگرفت و خرقه‌یِ سالوس

کجا ست دیر ِ مُغان و شراب ِ ناب کجا

بِشُذ! که یاذ خوش‌اش باذ روزگار ِ وصال

خوذ آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

زِ رو یِ دوست دل ِ دشمنان چه دَریابد

چراغ ِ مُرده کجا؛ شمع ِ آفتاب کجا

مبین به سیب ِ زنخ‌دان! که چاه در راه است

کُجا همی‌روی ای دل! بِدین شتاب کجا؟

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شما ست

کجا رویم بفرما از این جَناب؟ کجا؟

قرار و خواب زِ حافظ طَمَع مَدار ای دوست

قرار چیست؟ صبوری کدام؟ خواب کجا؟

متن غزل بر اساس نسخه خانلری

غزل ۲

صَلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا
ببین تفاوت ره ک‌از کُجا ست تا به کجا

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را
سماع ِ وَعظ کُجا؛ نغمه‌یِ رباب کُجا

دل‌ام ز ِ صومعه بگرفت و خرقه‌یِ سالوس
کجا ست دیر ِ مُغان و شراب ِ ناب کجا

بِشُد! که یاد خوش‌اش باد روزگار ِ وصال
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا

ز ِ رو یِ دوست دل ِ دشمنان چه دَریابد
چراغ ِ مُرده کجا؛ شمع ِ آفتاب کجا

مبین به سیب ِ زنخ‌دان، که چاه در راه است
کُجا همی‌روی ای دل بِدین شتاب کجا

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شُما ست
کُجا رویم بفرما از این جَناب کجا

قرار و خواب ز ِ حافظ طَمَع مَدار ای دوست
قرار چیست، صبوری کدام، خواب کجا

اختلاف نسخه ها بر اساس نسخه خانلری

بیت یکم:

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا
زهی تفاوت

بیت دوم:

صلاح تقوی
ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا
سماع و وعظ

بیت سوم:

جلوه ی سالوس | جامه ی سالوس
کجاست پیر مغان

بیت چهارم:

بامداد وصال

بیت پنجم:

دل ناتوان
دشمنان کجا یابد
شمع و آفتاب | قرص آفتاب

بیت ششم:

مبین بچاه زنخدان

بیت هفتم:

چو کحل دیده ی ما

بیت هشتم:

طمع چه می داری
چیست و صبوری
صبوری کدام و خواب کجا | صبوری کجا و خواب کجا

حافظ شیراز - احمد شاملو

غزل ۱

صَلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا؟ –
ببین تفاوت ِ رَه، ک‌از کُجا ست تا به کجا!

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را؟ –
سَماع ِ وَعظ کُجا نغمه‌یِ رباب کُجا!

ز ِ رو یِ دوست دل ِ دشمنان چه دَریابد؟ –
چراغ ِ مُرده کجا شمع ِ آفتاب کجا!

دل‌ام ز ِ صومعه بگرفت و خلوت ِ ناموس،
کجا ست دیر ِ مُغان و شراب ِ ناب کجا؟

#

بِشُد – که یاد ِ خوش‌اش باد روزگار ِ وصال!
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

مَبین به سیب ِ زنخ‌دان، که چاه در راه است –
کُجا همی‌روی ای دل بِدین شتاب، کجا؟

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شُما ست
کُجا رویم بفرما از این جَناب، کجا؟

قرار و خواب ز ِ حافظ طَمَع مَدار ای دل
قرار چیست؟ صبوری کدام؟ خواب کجا؟

حافظ به سعی سایه

غزل ۲

صلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقویٰ را
سماع ِ وعظ کجا نغمه‌یِ رباب کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه‌یِ سالوس
کجاست دیر ِ مغان و شراب ِ ناب کجا

بشد، که یاد خوش‌اش باد، روزگار ِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

ز رویِ دوست دل ِ دشمنان چه دریابد
چراغ ِ مرده کجا؛ شمع ِ آفتاب کجا

مبین به سیب ِ زنخدان، که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

شرح سطر به سطر

یادآوری

شرح‌ها برگرفته از یادداشت‌هایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزل‌های حافظ از مجموعه‌یِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرح‌ها ممکن است به‌مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

صَلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا ببین تفاوت ِ رَه! ک‌از کُجا ست تا به کجا

صلاح: مصلحت، نیکوکار شدن، نیکی، نیکو شدن (عمید) * خراب: ۱. ویران، نادرست ۲. مست، بدمست (عمید)

معنایِ بیت: فاصله‌ی زیادی میان ِ صلاح ِ کار و من ِ مست و خراب هست. ببین که تفاوت ِ ره (فاصله) از کجا به کجا است! من کجا و مصلحت‌اندیشی کجا. صلاح ِ کار، درست و راست بودن ِ کار[۱] و آن چیزی که خیر و صلاح در آن است هم هست.

[۱] «یاد باد آن که به اصلاحِ شما می‌شد راست / نظمِ هر گوهرِ ناسُفته که حافظ را بود» (حافظ ۲۰۴)

دل‌ام ز ِ صومعه بگرفت و خرقه‌یِ سالوس کجا ست دیر ِ مُغان و شراب ِ ناب کجا

صومعه: کوه یا مکان ِ مرتفعی که راهب یا عابد[۱] جهت ِ عبادت در آن‌جا به سر می‌برد؛ عبادت‌گاه ِ راهب در بالایِ کوه. خانقاه (عمید) * سالوس: ۱. مکّار، فریب‌کار، حیله‌گر، ۲. مکر، فریب، حیله، خدعه * خرقه: نوعی پوستین ِ بلند. تکه‌ئی از پارچه یا لباس. در اصطلاح ِ تصوّف: جبّه‌ئی که از دست ِ پیر می‌پوشیده‌اند و گاهی از تکّه‌های گوناگون دوخته می‌شد. (عمید) * خرقه‌یِ سالوس: هم می‌تواند به معنایِ لباس ِ آدم ِ مکّار باشد و هم می‌تواند به صورت ِ اضافه‌یِ تشبیهی، لباس ِ فریب و نیرنگ باشد. در هر دو حالت، می‌توان گفت منظور ِ شاعر، لباس ِ صوفیان ِ حیله‌گر بوده. * دیر ِ مغان: آتش‌کده؛ عبادت‌گاه ِ زردشتیان. (عمید) این واژه از واژه‌های ویژه‌یِ حافظ است و در معنایی مانند ِ می‌خانه و می‌کده[۲].

معنای بیت: از صومعه (عبادت‌گاه ِ صوفیان) و خرقه‌ی فریب‌کاری ِ ایشان دل‌ام گرفت. به دنبال ِ دیر ِ مغان می‌گردم و شراب ِ ناب که به آن‌جا پناه ببرم و این دل‌گیری و دل‌تنگی ِ خود را آن‌جا فروشویم یا بازگویم. در دو مصراع، صومعه در برابر ِ دیر ِ مغان و خرقه‌یِ سالوس در برابر ِ شراب ِ ناب قرار گرفته که نخستین‌ها ناپسند ِ شاعر و دومین‌ها پسند ِ شاعر است.

«شراب ِ ناب»[۳] به همین ترتیب، ویژگی ِ متضاد ِ سالوس دارد که می‌تواند ِ صفت ِ بی‌ریایی و صافی و پاکی ِ آن باشد. ناب بودن ِ شراب صفت ِ نوع ِ خوب و خالص ِ شراب است.[۴]

[۱] حافظ از صومعه هم در معنایِ عبادت‌گاه ِ راهبان و هم در برابر ِ کنشت و هم مانند ِ خانقاه و برایِ مسلمانان از جمله زاهد و صوفی و در برابر ِ دیر ِ مغان استفاده کرده است. در باره‌یِ صومعه یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] دیر ِ مغان از واژه‌های کلیدی در غزل‌های حافظ است. یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۳] شراب از واژه‌های کلیدی در غزل ِ حافظ است. یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۴] گویا «ناب» ترکیبی از نَـ و آب است. آن می که به آن آب نیفزوده باشند.

چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماع ِ وَعظ کُجا؛ نغمه‌یِ رباب کجا

رند[۱]: 1. بی‌باک؛ بی‌قید؛ لاابالی. ۲. پست و فرومایه. (عمید) ۳. غدّار و حیله باز و زیرک. (ناظم الاطباء) * تقوا: پرهیزکاری و ترس از خدا. (از ناظم الاطباء) * سماع: شنیدن و گوش فراداشتن. (تاج المصادر بیهقی). * وعظ: پند. در تداول، بیان کردن ِ روایات و احکام ِ شرعی بالایِ منبر (دهخدا) * نغمه: آواز خوش؛ سرود؛ آهنگ؛ ترانه؛ نوا. (عمید) * رَباب یا رُباب: نام ِ ساز است

معنای بیت: رندی چه نسبتی با صَلاح[۲] و تقوا می‌تواند داشته باشد؟ تناسبی با هم ندارند[۳]! گوش دادن به موعظه کجا و آواز و آهنگ و آوایِ خوش ِ ساز (رباب) کجا؟

در دو مصراع، صلاح و تقوا با سِماع ِ وعظ هم‌سان اند و نغمه‌یِ رباب با رندی. رندان اهل ِ ساز و آواز بوده‌اند و صالحان و تقواپیشه‌ها به‌دنبال ِ شنیدن و گفتن ِ وعظ. گوش دادن به وعظ، با شنیدن ِ آوایِ خوش ِ رباب سنخیتی ندارد. به همین اسلوب و همین قدر هم رندی با صلاح و تقوا فاصله دارند.

[۱] رند و رندی و شیوه‌یِ رندانه از واژه‌های کلیدی ِحافظ اند. یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] صلاح، در ۹ غزل ِ حافظ به کار رفته. در باره کاربردهای آن یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۳] «رند ِ عالَم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه‌کار؟ / کار ِ مُلک است آن که تدبیر و تأمّل باید ش» (حافظ ۲۷۶)

زِ رو یِ دوست دل ِ دشمنان چه دَریابد چراغ ِ مُرده کجا؛ شمع ِ آفتاب کجا

دریافت: پی بردن به امری یا مطلبی؛ ادراک؛ فهم. (عمید) * چراغ: فتیله ای باشد که آن را با چربی و روغن و امثال ِ آن روشن کرده باشند. (برهان، آنندراج، ناظم الاطباء) * چراغ ِ مرده: چراغ ِ خاموش * شمع: موم ِ عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموارد)

شمع و چراغ و آفتاب با هم تناسب دارند.[۱] امروزه منطقی به نظر می‌رسد که چراغ از شمع فروزان‌تر باشد. اما در نظر داشته باشیم که تصوّر ِ ناخودآگاه ِ امروزی ِ ما از چراغ، لامپ ِ برق یا چراغ نفتی است. باید در نظر گرفت که آن زمان، نه نفت برای روشنایی به کار می‌رفت و نه لامپ ِ برق اختراع شده بود. چراغ، از چربی و روغن[۲] ِ حیوانات می‌افروخته و نور ِ خیلی زیادی نداشته[۳] و دود ِ زیادی هم تولید می‌کرده. و شمع از موم ِ عسل ساخته می‌شده. که پُربهاتر هم بوده است. و به باور ِ من، ارزش ِ شمع، از چراغ بیش‌تر بوده است.[۴]

معنای بیت: دل ِ دشمنان، چه ادراک و فهمی از رویِ دوست می‌تواند داشت؟ چنان‌که چراغ ِ مرده نمی‌تواند شمع ِ آفتاب را دریابد. دل ِ دشمنان هم نمی‌تواند رویِ دوست را درک کُنَد.

دل ِ دشمن به چراغ ِ مُرده مانند شده و روی ِ دوست به شمع ِ آفتاب. شمع ِ آفتاب را می‌توان اضافه‌ی تشبیهی در نظر گرفت. هم‌چنین در نظر بگیریم از لحاظ ِ زمانی نیز هنگامی که آفتاب طلوع می‌کند، شب‌زنده‌داران دیگر نیازی به چراغ ندارند و چراغ را می‌کُشند و خاموش می‌کنند[۵]. و چراغ ِ مُرده، رویِ آفتاب را نمی‌بیند.

[۱] فردوسی جایی چراغ را با آفتاب مترادف کرده: «هم‌اش رای و هم دانش و هم نسَب / چراغ ِ عجم آفتاب ِ عرب»

[۲] «دولت ِ تو روغن است ومُلک چراغ است / زنده توان داشتن چراغ به روغن» (فرخی سیستانی، قصیده ۱۳۷) در این بیت، آشکارا اشاره شده که چراغ از روغن بر می‌فروخته.

[۳] «شبی هم‌چو زنگی، سیَه‌تر زِ زاغ / مَه ِ نو چو در دست ِ زنگی چراغ» (اسدی توسی، گرشاسب‌نامه، بخش ۸۷) در این بیت، حدود ِ روشنایی ِ چراغ، در اندازه‌ئی توصیف شده که ماه ِ نو (هلال ِ ماه) آسمان ِ سیاه ِ شب را روشن می‌کند.

[۴] «شمع است پدر، او به‌مَثَل هم‌چو چراغ است / شمس است پدر، او به‌مَثَل چون قمر آمد» (قطران تبریزی، قصیده۳۷) در این بیت، آشکارا، پدر به خورشید و شمع مانند شده و او (فرزند) به ماه و چراغ. به‌نوعی، می‌توان مقایسه‌یِ قدر ِ شمع به چراغ را، هم‌سنگ ِ قدر ِ خورشید به ماه پنداشت.

[۵] «برخی ِ جان‌ات شوم! که شمع ِ افق را / پیش بمیرد چراغ‌دان ِ ثریّا» (سعدی، غزل ۳) در این بیت هم خورشید را شمع دانسته و ثریّا را چراغ‌دان. و می‌گوید همان‌گونه که چراغ‌دان ِ ثریّا پیش‌مرگ ِ شمع ِ افق (خورشید) می‌شود، من هم می‌خواهم در برابر ِ تو قربانی شوم.

چو کُحل ِ بینش ِ ما خاک ِ آستان ِ شما ست کجا رویم بفرما از این جَناب؟ کجا؟

کُحل: سُرمه. سنگی بوده که به شکل ِ پودر در می‌آوردند و آن را نخست برایِ درمان و شفا به کار می‌برده‌اند. مصرف ِ آرایشی هم داشته‌است. * بینش: دیده، بصَر، باصره. (یادداشت ِ دهخدا، از ناظم الاطبا). چشم[۱] * جَناب: درگاه (عمید)، آستانه‌یِ خانه (دهخدا)، گرداگرد و کنار و گوشه‌یِ سرا و خانه (برهان و شرح ِ قاموس)

معنای بیت: وقتی که خاک ِ آستان ِ سرایِ شما، سرمه‌یِ چشم ِ ما است، شما بفرما که از این درگاه به کجا برویم؟ جایی نمی‌رویم. چون که باید در درگاه ِ شما باشیم و خاک ِ آن را بر چشم ِ خودمان بمالیم تا چشم‌مان شفا یابد.

[۱] بینش، معناهایِ دیگری هم دارد. واژه‌ی بینش در غزل‌هایِ حافظ شش بار به کار رفته‌است که از همه‌یِ شش مورد می‌توان معنایِ چشم و دیده را گرفت. در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

مبین به سیب ِ زنخ‌دان! که چاه در راه است کُجا همی‌روی ای دل! بِدین شتاب کجا؟

مبین به: در نظر نگیر، نگاه نکن[۱] * زنخ‌دان: چانه. سیب ِ زنخ‌دان می‌تواند اضافه‌یِ تشبیهی باشد. چانه‌یِ یار به سیب تشبیه شده. * مبین به سیب ِ زنخ‌دان: سیب ِ زنخ‌دان را در نظر نگیر. به سیب ِ زنخ‌دان توجه نکن! * چاه: چاه ِ زنخ‌دان است. در چهره‌ی برخی افراد، فرورفتگی اندکی در چانه دیده می‌شود که گویا به زیبایی ِ یار می‌افزوده[۲].

معنای بیت: شاعر دل ِ خود را خطاب می‌کند: تنها سیب ِ زنخ‌دان را نبین و به هوای رسیدن به سیب به‌راه نیفت! برحذر باش که چاه در راه است. این زنخ‌دان، چاهی هم دارد و ممکن است در چاه بیفتی. با این شتاب به کجا می‌روی ای دل؟ مراقب باش! کجا با این عجله!

[۱] «مَبین به کبک! که او فاسقی ست در خرقه / نگر به مور! که او مؤمنی ست با زُنّار» (مجیرالدین بیلقانی، قصیده ۴۳) «مَبین به» در تضاد با «نگر به» آمده. مثل ِ نَنگر به! * «مبین به باد و بروتی که نیست مردمی او را / به سبلتی که محاسن کم است، تیز نیَرزد» (امیرخسرو دهلوی، غزل ۸۹۶) «مبین به» معنایی دارد مشابه ِ «توجه نکن!» به باد و بروتی که مردمی و محبوبیت در آن نیست توجه نکن! ریش و سبیلی که محاسن ندارد، به اندازه‌یِ تیز نمی‌ارزد!

[۲] تصویری از سیب ِ زنخدان و چاه ِ زنخدان در پایان ِ کتاب هست.

بِشُد! که یاد خوش‌اش باد روزگار ِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

بِشُد: رفت، گذشت. * خود: قیدی است برای تاکید[۱] * کرشمه: ناز. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه. حرکات ِ دل‌انگیز ِ چشم و ابرویِ زیبا‌رویان. (عمید) * عتاب: ملامت کردن؛ سرزنش. گفتن ِ کلمه‌ئی از روی خشم به کسی

تصویری از روزگار ِ وصال به یاد می‌آورد و توصیف می‌کند: معشوقی که هم کرشمه دارد و هم عتاب. و با حسرت می‌گوید که روزگار ِ وصال گذشت!

معنایِ بیت: روزگار ِ وصال گذشت و رفت! یاد ش به خیر! آن ناز و غمزه و کرشمه کجا رفت و آن سرزنش و عتاب کجا؟ دل ِ شاعر برای روزگار ِ وصال و هم کرشمه و هم عتاب ِ معشوق تنگ شده است. در بسیاری غزل‌ها، توصیفی که از یار آمده، شیرین و لطیف و دلربا، اما در عین ِ حال، ملامت‌گر و عتاب‌گر است. و شاعر نیز هر دو خصلت ِ یار را دوست دارد. عتاب و زبان ِ تلخ ِ او را نیز شیرین می‌انگارد.[۲]

[۱] «خود» در بسیاری موارد در شعر ِ حافظ و دیگران نه به شکل ِ ضمیر، که در حالت ِ قیدی برای تاکید یا افزایش یا تکیه کلام به کار رفته است. در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] «گفت: حافظ! لغز و نکته به یاران مفُروش! / – آه از این لطف ِ به انواع ِ عتاب آلوده!» (حافظ ۴۲۳)

قرار و خواب زِ حافظ طَمَع مَدار ای دوست قرار چیست؟ صبوری کدام؟ و خواب کجا؟

طمع: انتظار (دهخدا)[۱] * طمع داشتن: انتظار داشتن. امید داشتن. * قرار: 1. آرامش، آسودگی (عمید) ۲. عهد و پیمان[۲] (عمید)

معنای بیت: از حافظ انتظار ِ قرار و خواب نداشته باش. قرار چیست؟ صبوری کدام است و خواب کجا ست؟ و در معنای دوگانه‌ی قرار، هم می‌توان گفت که انتظار ِ آرامش و آسودگی و خواب نداشته باش. و هم تکرار ِ قرار در مصراع ِ دوم، معنای پیمان‌شکنی را به ذهن می‌آورد. یعنی انگار که حافظ عهد کرده بود که آرام باشد و بیاساید، اما اکنون می‌گوید که قرار چیست؟ یعنی زیر ِ قرار و عهد ِ خود می‌زند! می‌گوید کدام قرار[۳]؟ صبوری ندارم که بر عهدی که ببندم وفا کنم و بر آن صابر باشم.

[۱] طمع در معناهایِ دیگر از جمله حرص و آز هم به کار رفته است. این واژه و ترکیبات ِ آن در غزل حافظ ۲۶ بار به کار رفته که از همه می‌توان معنایِ امید و آرزو را گرفت. و در مواردی بار ِ منفی ِ حرص و آز یا امید ِ ناشایست هم دارند. در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] «دلی که با سرِ زلفین او قراری داد، / گمان مَبَر که بدان دل قرار بازآید» (حافظ ۲۳۵)

[۳] «از من اکنون طمع ِ صبر و دل و هوش مَدار / ک‌آن تحمّل که تو دیدی، همه بر باد آمد» (حافظ ۱۷۳)

شرح فال

راه درستی را در پیش نگرفته ای و با آن چه که صلاح تو است فاصله داری.

تلاش کن تا تغییری در شیوه های ناموفق خودت ایجاد کنی.

احساس می کنی که قدر تو را آن چنان که شایسته است نمی دانند. سعی کن انتظاراتت را معقول تر کنی.

ناامید نشو. به هر حال راهی بجز این که مسیرت را به پایان برسانی وجود ندارد.

عجله نداشته باش. فکر نکن که به زودی به نتیجه می رسی. در راه نشیب و فراز و چاه و چاله هایی هست که باید با احتیاط از آن گذر کنی.

شاید از روزهای درخشان و خوب خودت فاصله گرفته ای و امروز افسوس گذشته را می خوری.

صبر و آرام نداری و انتظار داری که همه چیز به زودی درست شود. صبر کن.

وزن شعر

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

sa laa he kaa r(e) ko jaa voo ma nee xa raa b(e) ko jaa

be bin ta faa vo te rah kaz ko jaa s(e) taa be ko jaa