اَلا یا اَیُّهَا الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

 

به بویِ نافه‌ئی ک‌آخِر صبا زآن طُرّه بُگشاید

ز ِ تاب ِ جَعد ِ مشکین‌اش چه خون افتاد در دل‌ها

 

مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که: «بربندید مَحمِل‌ها»

 

به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید.

که سالِک بی‌خبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزل‌ها

 

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ِ ما سبک‌باران ِ ساحل‌ها

 

همه کار م ز ِ خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی ک‌از او سازند محفل‌ها

 

حضوری گر همی‌خواهی، از او غایب مشو حافظ!

مَتیٰ ما تَلقَ مَن تَهویٰ، دَع الدنیا! و اَهمِلها

غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی

غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز

نسخه‌های دیگر

- نسخه‌بدل‌ها
متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبط‌ها، تصحیح‌ها و نسخه‌های دیگری هم دارد که چند نمونه از آن‌ها این‌جا آمده است.
نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی

۱

اَلا یا اَیُّهَا الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها

که عشق آسان نموذ اول، ولی افتاد مشکل‌ها

به بویِ نافه‌ئی ک‌آخِر صبا زآن طُرّه بُگشاید

ز ِ تاب ِ زلف ِ مشکین‌اش چه خون افتاذ در دل‌ها

به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید.

که سالِک بی‌خبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزل‌ها

مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارذ که: «بربندید مَحمِل‌ها»

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ِ ما سبک‌باران ِ ساحل‌ها

همه کار م ز ِ خوذ کامی به بذنامی کشیذ آری

نهان کِی مانَد آن رازی ک‌از آن سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی، از او غایب مشو حافظ!

مَتیٰ ما تَلقَ مَن تَهویٰ، دَع الدنیا! و اَهمِلها

- پرویز ناتل خانلری

۱

الا یا ایّها السّاقی ادر کأساً و ناوِلها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طرّه بگشاید

ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزلها

 

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

 

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید، آری

نهان کی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها

 

حضوری گر همی‌خواهی ازو غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

- اختلاف نسخه ها بر اساس نوشته دکتر خانلری

بیت دوم:

به بوی نافه ی زلفی کزو گیرد دل آرامی (دلارامی)

زان زلف بگشاید

ز تاب جعد

ز تاب آتش عشقش

چه خون افتاده

 

بیت سوم:

ز رسم و راه

 

بیت چهارم:

مرا در مجلس جانان

 

بیت پنجم:

شبی تاریک

چنین سائل

بساحلها

 

بیت ششم:

کشید آخر

آن کاری

کزو سازند

 

بیت هفتم:

مشو غایب ازو حافظ

ازو غافل مشو حافظ

ز ما غافل مشو حافظ

- حافظ شیراز - احمد شاملو

۱۳

اَلا یا اَیُّهاَ الساقی! اَدِرْ کأساً وَ ناوِلْها!

که عشق آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکل‌ها!

همه کارم ز ِ خود کامی به بدنامی کشید. آری

نهان کِی مانَد آن رازی ک‌از او سازند محفل‌ها؟

به بوی نافه‌ئی ک‌آخِر صبا زان طُرّه بُگشاید

ز ِ تاب ِ زلف ِ مُشکین‌اش چه خون افتاد در دل‌ها!

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل –

کجا دانند حال ِ ما، سبک‌باران ِ ساحل‌ها!

مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که «بربندید مَحمِل‌ها!»

 

#

 

به می سجّاده رنگین کُن گر اَت پیر ِ مُغان گوید،

که سالک بی‌خبر نبْوَد زِ راه و رسم ِ منزل‌ها.

 

#

 

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهْویٰ دَعِ الدُّنیا وَ اَهْمَلها.

- حافظ به سعی سایه

۱

اَلاٰ یا اَیُّها الساقی اَدِرْ کأساً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

 

به بویِ نافه‌ای کاخر صبا زان طرّه بگشاید

ز تاب ِ جعد ِ مشکینش چه خون افتاد در دلها

 

به می سجّاده رنگین کن گرت پیر ِ مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبْوَد ز راه و رسم ِ منزلها

 

مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها

 

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ِ ما سبکباران ِ ساحلها

 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها

 

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهویٰ دَع ِ الدُّنیا وَ اَهْمِلها

- ترجمه فارسی بیت های عربی از کتاب حافظ به سعی سایه

ترجمه فارسی منثور و منظوم بیت های عربی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

اَلا یا اَیُّها الساقی اَدِرْ کأساً و ناوِلْها
ساقیا پیمانه ای به گردش آور و بر ما بپیمای
به گردش آر جامی را و ما را دِه تو ای ساقی

مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهویٰ دَع ِ الدُّنیا وَ اَهْمِلها
چون به دیدار ِ آن که خواهان اویی رسیدی جهان را بدرود گوی و رها کن
دیدی چو رو یِ جانان، بدرود کن جهان را

شرح سطر به سطر

یادآوری

شرح‌ها برگرفته از یادداشت‌هایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزل‌های حافظ از مجموعه‌یِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرح‌ها ممکن است به‌مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

اَلا یا اَیُّهاَ الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

اَدِر: امر از دَوَرَ. بگردان[۱]، بچرخان. * کأس: پیاله‌یِ شراب، کاسه (عمید)، جام (جام ِ باده) * اَدِر کأساً: جام را به دور بگردان * ناول: نقل از فرهنگ‌نامه‌یِ دهخدا: تناول: گرفتن. (یقال: ناولته فتناول.)

معنایِ مصراع: ای ساقی! جام (کاسه، پیاله) را به دور بگردان و آن را برگیر. * رسمی بوده که می را به دور می‌نوشیدند. گویا جامی بوده (یک جام) که ساقی آن را (به اندازه‌ئی که برای هر کسی صلاح می‌دانسته) از باده پر می‌کرده. حریفان، گِرد ِ هم (گِرد ِ ساقی) می‌ایستاده‌اند و به‌نوبت می‌نوشیده‌اند. ساقی جام را از نوشنده می‌گرفته و دوباره پر می‌کرده و به نوشنده‌یِ بعدی می‌داده. در این بیت، شاعر از ساقی می‌خواهد که دور را ادامه دهد. یعنی وقتی کسی جام ِ خود را نوشید، آن را از آن شخص بگیرد و به بعدی بسپارد. انگاری که دیر شده و شاعر هنوز نوبت‌اش نشده‌است! و از ساقی می‌خواهد که دور را ادامه دهد.[۲]

شتاب کن و جام را بگردان! چون که غم ِ دل ِ من زیاد است و منتظر ام که باده بنوشم تا غم را فراموش کنم. که عشق، اول (نخست، در ابتدایِ امر، در نگاه ِ اول) خود را آسان به ما نشان داد[۳]؛ ولی (پس از آن) مشکل‌ها افتاد. حال ِ شاعر، حال ِ کسی است که اکنون بر خلاف ِ تصوّر ِ نخستین‌اش، در مشکل‌هایِ عشق افتاده‌است و از ساقی می‌خواهد که جام را به دست ِ او برسانَد.

[۱] «ای نور ِ چشم ِ مستان! در عین ِ انتظار ام / چنگ ِ حزین و جامی، بنواز یا بگردان» (حافظ ۳۸۴)

[۲] «ساقی! به دور ِ باده‌یِ گل‌گون شتاب کن!» (حافظ ۳۹۵) و: «ساقیا! در گردش ِ ساغَر تعلّل تا به چند؟ / دور چون با عاشقان افتد، تسلسل باید ش» (حافظ ۲۷۶)

[۳] نمودن: نشان دادن. عشق آسان نمود اول: عشق در نخست، آسان به چشم می‌آمد. آسان می‌نمود؛ ساده به نظر می‌آمد. «چه آسان می‌نمود اوّل غم ِ دریا به بویِ سود / غلط کردم! که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد»  (حافظ ۱۵۱) درباره‌ی عبارت ِ «نمود» و کاربرد ِ آن در شعر ِ حافظ یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

به بوی نافه‌ئی ک‌آخِر صبا زْ آن طُرّه بُگشاید ز ِ تاب ِ جَعد ِ مشکین‌اش چه خون افتاد در دل‌ها

بو: ۱. بن ِ مضارع ِ بودن. در مجاز: امید (عمید) (بو که: باشد که) ۲. آن‌چه به‌وسیله‌یِ بینی و قوّه‌یِ شامّه احساس می‌شود. رایحه (عمید) * نافه: ناف مانند (پهلوی: نافک)، کیسه‌ی کوچکی که در زیر ِ شکم ِ آهویِ مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می‌شود. و در مجاز، ماده‌ئی که در ناف ِ آهوی مشک جمع می‌شود، مشک (عمید) * طُرّه: دسته‌یِ مویِ تابیده در کنار ِ پیشانی (عمید) * تاب: ۱. بن ِ مضارع ِ تابیدن و تافتن ۲. طاقت ۳. توانایی ۴. قرار، آرام ۵. شدّت (عمید) درد و رنج و آشفتگی، عذاب، طاقت و توان و تحمّل (تاب آوردن: صبر کردن، شکیبایی) پیچ و گره، چین و شکن در زلف. تاب، هم به‌معنایِ پیچ و تاب ِ زلف است و هم درد و رنج.[۱] در معنای شعله و حرارت هم در شعرهای حافظ آمده است.[۲] * آخِر: سرانجام. * نافه‌گشایی از زلف[۳]: نافه در مَجاز (مایَکون یا جزء به کل)، به ماده‌یِ خوشبویی که از نافه‌یِ آهویِ خُتَن استحصال می‌شود نیز گفته می‌شود. آن را به زلف ِ یار می‌بافتند تا خوش‌بو شود. و هنگامی که باد به موی یار می‌وزید، عطر و شمیمی خوش از آن برمی‌خاست. انگاری از زلف نافه‌گشایی شده. * جعد: مویِ پیچیده و تابدار (عمید) * مشکین: ۱. آن‌چه بویِ مشک بدهد، مشک‌آلود ۲. در مجاز: خوش‌بو ۳. در مجاز: سیاه، تیره رنگ (عمید)

معنای بیت: به این امید که سرانجام صبا از آن طُرّه نافه‌گشایی کُنَد و عطری خوش از مویِ یار به مشام ِ ما برسد، از تاب ِ آن جَعد ِ مشکین چه خونی که به دل ِ ما افتاد. هم می‌شود گفت: ما از آن جعد ِ مشکین به‌رنج ایم. رنج ِ دوری از جعد ِ مشکین! هم: پیچ و تاب ِ آن مویِ مجعّد ِ مشکین، خون بر دل ِ ما انداخت. بر باد ِ صبا امید بستیم  باشد که بویِ خوشی از طُرّه (گیسویِ معشوق) برای ما بیاورَد، اما از درد و رنج ِ صبری که برای آن کردیم، از چین و شکن ِ زلف ِ آشفته و پیچ در پیچ ِ خوش‌عطر ِ او، خون به دل‌هایِ ما افتاد.[۴] جایی در باره‌یِ کباب و «جگر» گفته.[۵] اینجا هم واژه‌یِ «دل» و تاب در معنای حرارت و لهیب و خون افتادن در دل تناسبی متبادر می‌شود. * نافه، کیسه‌ئی مشکین به اندازه‌یِ تخم ِ مرغ که زیر ِ پوست ِ شکم ِ آهویِ ختایِ نر قرار دارد ودر آن مشک وجود دارد. بسیار خوش‌بو است. خون و دل در انتهایِ بیت، اشاره‌ئی به نافه هم هست زیرا که خونی است که در ناف (دل) ِ آهو جمع می شود و او را به تاب و تب می‌اندازد[۶].

[۱] «از هم‌چو تو دل‌داری، دل برنکَنم؛ آری! / چون تاب کشم، باری! زآن زلف ِ به‌تاب اولیٰ» (حافظ ۴۶۶) یعنی اگر قرار است رنج بکشم، همان بهتر که از آن زلف ِ تاب‌دار (به‌تاب) بکشم.

[۲] «زِ تاب ِ آتش ِ دوری شدم غرق ِ عرَق چون گل / بیار ای باد ِ شب‌گیری نسیمی ز آن عرق‌چین‌ام» (حافظ ۳۵۴) این‌جا هم از تاب ِ جعد ِ مشکین ِ یار، در دل‌ها خون افتاده است.

[۳] «به ادب نافه‌گشایی کُن از آن زلف ِ سیاه! / جایِ دل‌های عزیز است؛ به‌هم بر مزن‌اش» حافظ

[۴] «دردا که از آن آهویِ مشکین ِ سیه‌چشم / چون نافه بسی خون ِ دل‌ام در جگر افتاد» (حافظ ۱۱۰)

[۵] «چشم ِ مخمور ِ تو دارد زِ دل‌ام قصد ِ جگر / تُرک ِ مست است، مگر میل ِ کبابی دارد» (حافظ ۱۲۴)

[۶] «کیفیت ِ تکوین ِ مشک چنان است که طبیعت ِ آهو، خون را به ناف ِ آن فرستد، و چون در ناف بسته شود و برسد، خارش گیرد و آهو را آزار دهد. پس به صخره‌ها و سنگ‌ها روَد که آفتاب بر آن تافته و گرم شده است و ناف ِ خویش را بدان سنگ‌ها بخارد و او را خوش آید، تا آن‌که از خاراندن ِ ناف بر سنگ، پوست ِ ناف شکافته شود و ماده بر سنگ روان گردد.» (از مروّج الذهب، چاپ مطبعه‌یِ ازهریه‌ی مصر، جلد یک صفحه‌های ۶۸ و ۶۹) در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بربندید مَحمِل‌ها

منزل: ۱. جایِ فرود آمدن ۲. خانه، سرای (عمید) جای فرود آمدن لیکن اکثر به معنایِ جایی مستعمل است که مسافران به‌جهت ِ خواب و آرام در آن فرود آیند. (غیاث، آنندراج) خان و کاروان‌سرای و جایِ فرود آمدن و توقف‌گاه (ناظم الاطباء) * عیش: ۱. زیستن، زندگی کردن. زندگی ۲. خوش‌گذرانی، خوشی و شادمانی ۳. طعام، خوراک، خوردنی  (عمید) * امن ِ عیش: امنیتی که برای عیش لازم است. خاطرجمع بودن و ایمن بودن برایِ عیش. * منزل ِ جانان: ۱. خانه‌یِ معشوق؛ ۲. جایی که جانان فرود می‌آید؛ ۳. جایی که من فرود می‌آیم و متعلق به معشوق است. * جرس: زنگ، به‌ویژه زنگی که بر گردن ِ چارپایان می‌بستند.[۱] (عمید) درای[۲] (معین) * فریاد می‌دارد: فریاد می‌کشد. با صدایِ بلند اعلام می‌کند. * فریاد داشتن به معنایِ فریاد سر دادن و با صدایِ بلند فرا خواندن. این عبارت و اصطلاح در غزل‌های حافظ به‌جز این یک مورد، جایی به کار نرفته و تا جایی که من جست و جو کردم، به‌ندرت در نوشته‌های شاعران و نویسندگان ِ هم‌عصر یا پیش از حافظ بر جای مانده‌است.[۳]

معنایِ بیت: در منزل ِ جانان آسایش ندارم. خاطری آسوده و امن ندارم که به عیش بپردازم. زیرا مانند ِ کسی که با کاروانی در منزلی اطراق کرده، ممکن است جرس هر دم به صدا در آید و اعلام کند که محمل‌ها را بربندید و آماده‌ی سفر شوید.

[۱] «کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش / وه! که بس بی‌خبر از غلغل ِ چندین جرسی» (حافظ ۴۵۵)

[۲] «چشم ِ من در ره ِ این قافله‌یِ راه بماند / تا به گوش ِ دل‌ام آواز ِ درا بازآمد» (حافظ ۱۷۴)

[۳] «کجایی تو این دیوانه‌یِ عشق را ندیدهای که هم‌چون بلبل که از هجران ِ گُل سراییدن می‌کند و بانگ و فریاد دارد و چون گل را بینَد، از شوق هزار چندان ناله کُنَد.» (عین‌القضات همدانی، تمهیدات، تمهید ِ اصل ِ تاسع) * «بو یزید بسطامی که هر دو کون لقمه‌ئی ساختند و بر حوصله‌یِ دل ِ پُردرد ِ وی نهادند، هنوز رویِ سیری نمی‌دید؛ فریاد می‌داشت که: هَلْ منْ مَزِیدٍ.» (میبدی، کشف الاسرار و عده الابرار، ۲۶) * در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید که سالک بی‌خبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزل‌ها

سجّاده: پارچه یا فرشی که رویِ آن نماز بخوانند، جانماز. (عمید) * سالِک[۱]: مسافر و راه رونده. (ناظم الاطبّاء) راه رونده. (غیاث) رونده. (اقرب الموارد) * مَنزِل: جایِ فرودآمدن، لیکن اکثر به معنایِ جایی مستعمَل است که مسافران به‌جهت ِ خواب و آرام در آن فرود آیند. (غیاث)(آنندراج)

معنای بیت: اگر پیر ِ مغان[۲] به تو می‌گوید که سجّاده‌ات را با می رنگین کُن، این کار را انجام بده! او آگاه است که چه می‌گوید. زیرا که مَرد ِ سفر (سالک)، از رسم و رسوم ِ هر منزل بی‌خبر نیست (آگاه است) و باید به حرف ِ او گوش کنی تا سفر را به خیر بگذرانی. به این دلیل که سالک، راه و رسم ِ منزل‌ها را می‌داند و از آن‌جا که پیر ِ مغان، سالک است، هر کاری می‌گوید بکن![۳] سجاده برایِ نماز خواندن است و نباید آلوده باشد. خاصه به می (که از نجاسات است و نماز در لباس ِ نجس نمی‌توان گزارد). اما شاعر در این بیت تاکید می‌کُنَد اگر پیر ِ مغان به تو بگوید، به گفته‌اش عمل کن.

می آلود و رنگین شدن ِ خرقه (و سجّاده) نشان از رسوایی[۴] و ریاکاری هم هست. از طرفی رنگین کردن ِ سجاده، سفره‌ی رنگین یا خوش‌آب‌و رنگ و خوش‌سرانجام[۵] را هم به ذهن می‌آورَد. انگاری که سجاده با می آراسته و باشکوه می‌شود و راه نیز به جایی می‌بَرَد.

[۱] در دیباچه نیز گفتم و در این یادداشت هم تاکید می‌کنم که برای مرتّب کردن ِ جمله به زبان ِ امروز و ارائه‌یِ معنا، نخست به معنای مستقیم ِ واژه به استناد ِ فرهنگ‌نامه‌ها اشاره می‌کنم. تعریف‌های واژه‌ها که در مکاتب و علوم ِ گوناگون از جمله تصوّف و عرفان به شکل ِ اصطلاح یا تعبیر ِ جایگزین و استعاری از مفاهیمی در آمده‌اند، در این لایه از معنا، مورد ِ نظر ِ من نخواهد بود. البته اگر جایی، به صراحت یا به قرائنی، در شعری استفاده از این مفاهیم ِ جای‌گزین یا اصطلاحی را دریافتم، خواهم نوشت. اما در حالت ِ کلی، از تعابیر ِ نمادین بر پایه‌یِ اصل قراردادن ِ مفهوم ِ مصطلح یا قراردادی به‌جایِ معنای مستقیم ِ واژه، خودداری خواهم کرد.

[۲] پیر ِ مغان، پیر ِ خرابات، پیر ِ می فروش، پیر ِ میخانه و پیر ِ میکده از واژه‌های کلیدی در غزل‌های حافظ اند. یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۳] «چو پیر ِ سالک عشق‌ات به می حواله کند، / بنوش و منتظر ِ رحمت ِ خدا می‌باش» (حافظ ۲۷۴)

[۴] «نه به هفت آب، که رنگ‌اش به صد آتش نرود / آن چه با خرقه‌یِ زاهد، می ِ انگوری کرد» (حافظ ۱۴۲)

[۵] «دانم سر آرد غصّه را، رنگین برآرد قصّه را / این آهِ خون‌افشان که من هر صبح و شامی می‌زنم» (حافظ ۳۴۴) البته آه ِ خون‌افشان سبب ِ سرخ و رنگینی شده. اما رنگین برآمدن ِ قصّه، سرانجام ِ خوش ِ آن است.

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ِ ما سبکباران ِ ساحل‌ها

هایل (هائل): هولناک و شدید و ترساننده، مشتق از هول. (غیاث اللغات)(آنندراج)

معنای بیت: ما در وضعیتی هستیم که شب ِ تاریک است و بیم ِ موج (توفانی شدن ِ دریا) داریم و گردابی چنین هول‌ناک در پیش داریم؛ آدم‌های سبک‌بار و آسوده خاطر که در ساحل نشسته‌اند، چه خواهند دانست که ما چه حالی داریم؟ (نخواهند دانست.)

توصیفی تمثیلی از وضعیت است. شاعر خودش را در دریایی توفانی تصوّر کرده، شبی تاریک است و کشتی‌نشینان از امواج هراس دارند. می گوید کسانی که آسوده‌خاطردر ساحل اند، حال ِ ما را نمی‌دانند.

برداشت ِ دیگری هم می‌توان کرد که متفاوت است: شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گرداب ِ هول‌ناک هیچ درکی از حال ِ ما ندارند که آسوده‌خاطر در ساحل نشسته‌ایم. و البته که برداشت ِ دوم، برداشت ِ درستی به نظر نمی‌آید؛ منتها برداشتی بود که از ابتدای نوجوانی نسبت به این بیت داشتم و دل‌ام نیامد که جایی ننویسم‌اش!)

همه کارم ز ِ خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی ک‌از او سازند محفل‌ها

خودکام: ۱. خودرای، متکبّر، خودسر. (ناظم الاطباء)(از غیاث اللغات)، ۲. کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است؛ کام‌ر‌وا. (عمید) کسی که به کام ِ خود برآمده باشد. (ناظم الاطباء). سعید، خوش‌بخت ۳. هوا پرست. (معین) * محفل: ۱. گردآمدن‌گاه ِ مردم و انجمن. (منتهی الارب) جای فراهم آمدن مردمان. (ناظم الاطباء) ۲. محلّ ِ قضاء و محکمه و دیوان ِ عدالت. (ناظم الاطباء) محلّ ِ اجتماع ِ اهل ِ منبر. محل اجتماع و ازدحام. (ناظم الاطباء). بزم (یادداشت ِ مرحوم دهخدا) محلّ ِ اجتماع ِ اهل ِ طرَب. محلّ ِ موانست و موافقت. محل اتفاق و عهد و پیمان. هنگام فراهم آمدن مردمان . (ناظم الاطباء).

خودکامی در غزل‌هایِ حافظ دو بار به کار رفته است[۱]. چهار نوع معنایی که از خودکام نقل کردم، هرکدام در متون ِ برجای مانده از شاعران و نویسندگان ِ پیش از حافظ یا هم‌زمان با حافظ، مصداق‌هایی دارند. [۲] با در نظر گرفتن ِ هر کدام از این معنا و مفهوم‌ها، می‌توان تعبیرهای گوناگونی از این بیت ِ حافظ نوشت. بی این‌که در باره‌یِ برتری یا منظور ِ شاعر قضاوت کنم، چند حالت ِ مختلف می‌نویسم:

معنای مصراع اول: اگر خودکامی را خودسری و تکبّر بگیریم: همه‌یِ کارهایِ من، سرانجام به دلیل ِ خودکامی، تکبّر و خودسری ِ من به بدنامی کشید. دلیل ِ بدنام‌شدن ِ من، خودکامی ِ من بود.

اگر خودکامی را کام‌روا شدن در نظر بگیریم: نخست در کارهایِ خودم کام‌روا بودم، اما بعد در همه‌ی آن‌ها این کام‌روایی به بدنامی کشید و سرانجام ِ همه‌ی کارهای من، بدنامی بود.

علاوه بر این حالت‌ها، با در نظر گرفتن ِ هر معنایی برای خودکام، اگر خودکامی را «یک خودکام» در نظر بگیریم و یایِ خودکامی را یایِ نکره در نظر بگیریم: یک خودکام، سبب شد که همه‌یِ کارهایِ من، سرانجام به بدنامی بکشد.

معنای مصراع دوم: آن رازی که از آن محفل‌ها می‌سازند هیچ‌گاه پنهان نخواهد ماند.

من حُسن ِ تعلیلی هم می‌خواهم پیدا کنم. شاید می‌گوید چون خودکامی کردم، حرف‌ام نقل ِ محافل شد و بدنام شدم. نباید با خودکامی باعث می‌شدم راز م بر سَر ِ محفل‌ها بیفتد. مثل ِ یک آدم ِ مشهور که عیّاش است. و خودکامی شاید معنایی غیر از معنایِ امروزی یعنی استبداد و خودرایی داشته: معنایِ هواپرستی و هوس‌بازی و عیاشی[۳]؛ در فرهنگ معین که در معنای شماره ۳ همین یادداشت آورده‌ام به چنین مفهومی اشاره شده‌است. پادشاه ِ خودکامه به نظر مستبد می‌رسد. اما می‌شود گفت خودکامگی، همان عیّاشی و هوس‌بازی ِ او است. «کام» در برخی ابیات ِ حافظ [۴] بیش‌تر بار ِ تمتُّع و لذّت‌خواهی ِ جنسی دارد تا استبداد. خودسری، استبداد، خودخواهی و تکبّر، به گمان ِ من ربط ِ کم‌تری به رازی که عیان می‌شود داشته باشد.

[۱] «حافظا! گر ندهد داد ِ دل‌ات آصف ِ عهد، / کام دشوار به دست آوری از خودکامی» (حافظ ۴۶۷)

[۲] یادداشتی در باره‌ی «خودکام» و «خودکامی» نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۳] «در عشق، به از رندی و خودکامی نیست / مستوری و عاشقی به‌جز خامی نیست / گرم است به نام ِ زشت هنگامه‌یِ عشق / افسرده‌تر از عشق و نکونامی نیست» (مجد همگر شاعر قرن هفتم، رباعی ۲۱۳)

[۴] «کام‌بخشی ِ گردون، عمر در عوَض دارد / جهد کُن که از دولت داد ِ عیش بستانی» حافظ ۴۷۳

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع الدنیا و اَهمِلها

حضور: حاضر بودن، در کنار ِ کسی بودن. نقیضه‌یِ غیاب * غایب: ۱. کسی که حاضر نیست، دور، پنهان. ۲. غیبت: عیب ِ کسی در قفایِ او گفتن (غیاث اللغات)، بدگویی کردن پشت ِ سر ِ کسی[۱]، زشت‌یاد (عمید) اغتیاب: در غیاب ِ کسی بد گفتن * تَلقَ: ملاقات کردی * مَن: چیزی را که * تَهوی: هوای آن را داری * دَع: امر ِ وداع. وداع کن. * اهمل: امر. اهمال کن. مهمل بگیر. * لَقَیَ، لقا، تلاقی، برخورد، دست‌یافت

معنای بیت: اگر می خواهی که که در حضور و خدمت ِ او باشی، هرگز از او دور مشو. غایب مشو. هرگاه که به آن چیزی که دوست داری رسیدی (با آنچه هوای آن را داشتی ملاقات کردی)، دنیا را به کناری انداز (با دنیا وداع کن) و آن را (دنیا را) آسان بگیر. اگر به چیزی که در آرزویش بودی رسیدی، باقی چیزها را به کناری بگذار و رها کن.

غیبت به معنای بد گفتن پشت ِ سر ِ کسی و عیب ِ کسی را در غیاب ِ وی گفتن هم ضبط شده است. (معین) و غیبت گفتن و غیبت کردن به کار می‌رفته. که غایب را اگر غیبت کننده (کسی که بدگویی می‌کند) در نظر بگیریم، می‌شود گفت: اگر می‌خواهی که به حضور ِ او برسی، از او بدگویی مکن. وقتی می‌بینی که به خواسته‌ات می‌رسی، چیزهای دیگر را کنار بگذار[۲].

[۱] جرجانی گوید: غیبت، یاد کردن ِ بدی‌هایِ کسی در غیاب ِ او ست، به‌شرط ِ آن‌که شخ دارایِ آن بدی‌ها باشد و در غیر ِ این‌صورت بهتان است و اگر مواجهه گوید، شتم است. (از تعریفات جرجانی)

[۲] «از دست ِ غیبت ِ تو شکایت نمی‌کنم / تا نیست غیبتی، نبوَد لذّت ِ حضور» (حافظ ۲۵۴)

این غزل با اجرای سهیل قاسمی از کتاب حافظ شیراز

نشست مرتبط

عزیزی کوتنایی و سهیل قاسمی

تاویل غزلسروده نخست حافظ

نیما مصطفوی - سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر غزل یک حافظ – بخش یکم

نیما مصطفوی و سهیل قاسمی، اجرای غزل: فرناز عالشی

نیما مصطفوی - سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر غزل یک حافظ، بخش دوم و پایانی

نیما مصطفوی و سهیل قاسمی، اجرای غزل: الهام عندلیب

شرح فال

کاری را آغاز کرده ای یا در رابطه ای افتاده ای که در ابتدا همه چیز آسان به نظر می آمد. اما به مرور مشکلاتی بر سر راه تو پیش آمده. تلاش کن تا ناراحتی را از خود دور کنی.

به امید نتیجه ای خوش، خون دل ها خورده ای و تحمل ها کرده ای. به سرانجام خوش امیدوار باش.

نگران از دست دادن داشته هایت هستی. در نظر داشته باش که زندگی همان چیزی است که در همین لحظه ها بر تو می گذرد. و تلاش کن که از خوشی ها و موقعیت های خوبت راضی باشی و از آن ها بهره مند شوی.

اگر در کاری فرو مانده ای، از کسی که او را به نیکی و دانش می شناسی بپرس. و به توصیه های کسی که تجربه موفق دارد گوش بسپار و عمل کن. چون او از راه و رسم این کار آگاه است. می داند که چه می گوید.

احساس می کنی که اطرافیانت و دیگران، شرایط و احساس تو را درک نمی کنند. حقیقت هم همین است. آن ها در شرایط تو قرار ندارند و نمی توانی انتظار داشته باشی که آن ها بتوانند به راحتی خودشان را جای تو قرار دهند.

خودرای نباش. این کار باعث سرافکندگی تو خواهد شد. تو قادر نیستی دهان همه را ببندی. بکوش تا قصه ی زندگی ات سر زبان ها نیفتند.

اگر می خواهی موفق شوی، همیشه تلاش کن. کاری که به آن اطمینان داری را رها نکن.

و اگر به آن چه می خواستی، رسیدی، خوشحال باش و غصه ی چیزهای دیگر را مخور و باقی چیزها را ساده بگیر.

وزن شعر

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

ea laa ya eay ho has saa qii ea der kae san va naa vel haa

ke aes qaa san ne moo dav val va lii eof taa d(e) mos kel haa