که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
به بو یِ نافهئی کآخِر صبا زآن طُرّه بُگشاید
ز ِ تاب ِ جَعد ِ مشکیناش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که: «بربندید مَحمِلها»
به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید.
که سالِک بیخبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزلها
شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ِ ما سبکباران ِ ساحلها
همه کار م ز ِ خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کاز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی، از او غایب مشو حافظ!
مَتیٰ ما تَلقَ مَن تَهویٰ، دَع الدنیا! و اَهمِلها
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
- نسخهبدلها
- پرویز ناتل خانلری
۱
الا یا ایّها السّاقی ادر کأساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید، آری
نهان کی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
- اختلاف نسخه ها بر اساس نوشته دکتر خانلری
بیت دوم:
به بوی نافه ی زلفی کزو گیرد دل آرامی (دلارامی)
زان زلف بگشاید
ز تاب جعد
ز تاب آتش عشقش
چه خون افتاده
بیت سوم:
ز رسم و راه
بیت چهارم:
مرا در مجلس جانان
بیت پنجم:
شبی تاریک
چنین سائل
بساحلها
بیت ششم:
کشید آخر
آن کاری
کزو سازند
بیت هفتم:
مشو غایب ازو حافظ
ازو غافل مشو حافظ
ز ما غافل مشو حافظ
- حافظ شیراز - احمد شاملو
۱۳
اَلا یا اَیُّهاَ الساقی! اَدِرْ کأساً وَ ناوِلْها!
که عشق آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکلها!
همه کارم ز ِ خود کامی به بدنامی کشید. آری
نهان کِی مانَد آن رازی کاز او سازند محفلها؟
به بوی نافهئی کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز ِ تاب ِ زلف ِ مُشکیناش چه خون افتاد در دلها!
شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل –
کجا دانند حال ِ ما، سبکباران ِ ساحلها!
مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که «بربندید مَحمِلها!»
#
به می سجّاده رنگین کُن گر اَت پیر ِ مُغان گوید،
که سالک بیخبر نبْوَد زِ راه و رسم ِ منزلها.
#
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهْویٰ دَعِ الدُّنیا وَ اَهْمَلها.
- حافظ به سعی سایه
۱
اَلاٰ یا اَیُّها الساقی اَدِرْ کأساً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کاخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب ِ جعد ِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
به می سجّاده رنگین کن گرت پیر ِ مغان گوید
که سالک بیخبر نبْوَد ز راه و رسم ِ منزلها
مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ِ ما سبکباران ِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهویٰ دَع ِ الدُّنیا وَ اَهْمِلها
- ترجمه فارسی بیت های عربی از کتاب حافظ به سعی سایه
ترجمه فارسی منثور و منظوم بیت های عربی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
اَلا یا اَیُّها الساقی اَدِرْ کأساً و ناوِلْها
ساقیا پیمانه ای به گردش آور و بر ما بپیمای
به گردش آر جامی را و ما را دِه تو ای ساقی
مَتیٰ ما تَلْقَ مَن تَهویٰ دَع ِ الدُّنیا وَ اَهْمِلها
چون به دیدار ِ آن که خواهان اویی رسیدی جهان را بدرود گوی و رها کن
دیدی چو رو یِ جانان، بدرود کن جهان را
شرح سطر به سطر
یادآوری
اَلا یا اَیُّهاَ الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
اَدِر: امر از دَوَرَ
کأس: جام (اینجا جام ِ باده)
ناوِلها: دهخدا: تناول: گرفتن. یقال: ناولته فتناول.
ای ساقی، کاسه (پیاله) را به دور بگردان و آن را برگیر.
رسمی بوده که می را به دور می نوشیدند. گویا جامی بوده (یک) که ساقی آن را (به اندازه ئی که برای هر کسی صلاح می دانسته) از باده پر می کرده. حریفان گرد ِ هم (گرد ِ ساقی) می ایستاده اند و به نوبت می نوشیده اند. ساقی جام را از نوشنده می گرفته و دوباره پر می کرده و به نفر ِ بعدی می داده.
حافظ جایی دارد: ساقی به دور ِ باده ی گلگون شتاب کن.
یا: ساقیا در گردش ِ ساغر تعلل تا به چند؟ دور چون با عاشقان افتد، تسلسل بایدش
و از ساقی می خواهد که دور را ادامه دهد. یعنی وقتی کسی جام خود را نوشید، آن را از آن شخص بگیرد و به بعدی بسپارد.
انگاری که شاعر هنوز نوبتش نشده است (کسانی که می نوشیدند، جام را پس نمی دادند و دیر شده بود) و از ساقی می خواهد که دور را ادامه دهد.
مصراع ِ دوم با «که» آغاز می شود. که را که ی تعلیل در نظر می گیرم. می گوید شتاب کن و جام را بگردان و از افراد برگیر… چون که غم ِ دل ِ من زیاد است و منتظرم که باده بنوشم تا غم را فراموش کنم. که عشق، اول (نخست، در ابتدای امر، در نگاه ِ اول) خود را آسان به ما نشان داد؛ ولی (پس از آن) مشکل ها افتاد.
حال ِ شاعر، حال ِ کسی است که اکنون بر خلاف ِ تصوّر ِ نخستین اش، در مشکل های عشق افتاده است و از ساقی می خواهد که جام را به دست ِ او برساند.
به بوی نافهئی کآخِر صبا زْ آن طُرّه بُگشاید ز ِ تاب ِ جَعد ِ مشکیناش چه خون افتاد در دلها
بو: ۱- امید و آرزو {بو که: باشد که} ۲- شمیم و رایحه و بوی
تاب: ۱- درد و رنج و آشفتگی، عذاب ۲- طاقت و توان و تحمل {تاب آوردن: صبر کردن، شکیبایی} ۳- پیچ و گره، چین و شکن (در ابروان و زلف و گیسو)
تاب هم معنای پیچ و تاب ِ زلف است و هم درد و رنج. مثال:
از همچو تو دلداری دل بر نکنم؛ آری!
چون تاب کشم، باری زآن زلف ِ به تاب اولی
یعنی اگر قرار است رنج بکشم، همان بهتر که از آن زلف ِ تاب دار (به تاب) تاب بکشم.
کآخر: که سرانجام
به این امید که سرانجام صبا از آن طرّه نافه گشایی کند، از رنج ِ آن جعد ِ مشکین چه خونی که به دل ِ ما افتاد.
ما از آن جعد ِ مشکین به رنج ایم. رنج ِ دوری از جعد ِ مشکین!
بر باد ِ صبا امید بستیم باشد که بوی خوشی از طُرّه (گیسوی معشوق) بر ما بیاورد، اما از درد و رنج ِ صبری که برای آن کردیم، چین و شکن ِ زلف ِ آشفته و پیچ در پیچ ِ خوش عطر ِ او خون به دل های ما افتاد.
تاب به معنی لهیب و شعله و حرارت یا چیزی مثل ِ آن هم در شعرهای حافظ آمده:
زِ تاب ِ آتش ِ دوری شدم غرق ِ عرَق چون گل… بیار ای باد ِ شبگیری نسیمی زآن عرقچینام
اینجا هم از تاب ِ جعد ِ مشکین ِ یار، در دلها خون افتاده است.
جایی در بارهیِ کباب و «جگر» و … گفته:
چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر
تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد
اینجا هم واژه «دل» و تاب در معنای حرارت و لهیب و خون افتادن در دل تناسبی متبادر می شود.
نافه، کیسه ای مشکین به اندازه ٔ تخم مرغی که زیر پوست شکم آهوی ختای نر قرار دارد ودر آن مشک وجود دارد. بسیار خوشبو است.
خون و دل در انتهای بیت اشاره ئی به نافه هم هست زیرا که خونی است که در ناف (دل) ِ آهو جمع می شود.
مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد میدارد که بربندید مَحمِلها
منزل: ۱- خانه ۲- استراحتگاهی که کاروان ها پس از پیمودن راهی به آن می رسیدند و در آن استراحتی می کردند و شب را می گذراندند.
عیش: ۱- زندگی ۲- خوشگذرانی و خوشی و عشرت
امن ِ عیش: امنیتی که برای عیش لازم است. خاطرجمع بودن و ایمن بودن برای عیش.
امن ِ عیش: امنیتی برای زندگی؛ امنیتی برای خوشگذرانی
امنیت: خاطر ِ آسوده
منزل ِ جانان: خانه ی معشوق؛ جایی که جانان فرود می آید، جایی که من فرود می آیم و متعلق به معشوق است.
در منزل ِ جانان آسایش ندارم، خاطری آسوده و امن ندارم که به عیش بپردازم. زیرا مانند کسی که با کاروانی در منزلی اطراق کرده، زنگوله ی چارپایان هر دم به صدا در می آید و اعلام می کند که محمل ها را بربندید و آماده ی سفر شوید. هر کاروانی را کاروانسالاری بوده که زمانی را برای استراحت در منزل معین می کرده و سر ِ ساعت ِ عزیمت، با زنگوله ای اعلام می کرده و همه را بیدارباش و آماده باش برای عزیمت (رحیل) می گفته.
به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید که سالک بیخبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزلها
اگر پیر ِ مغان به تو می گوید که سجاده ات را با می رنگین کن، این کار را انجام بده. او آگاه است که چه می گوید. همانطور که کاروانسالار (سالک) رسم و رسوم هر منزل و استراحتگاهی را می داند و باید به حرف ِ او گوش کنی تا سفر را به خیر بگذرانی.
راه و رسم ِ منزل ها: راه و چاه ِ مسیر و جای استراحت ِ کاروان ها و آداب و رسوم ِ منزل ها.
به این دلیل که سالک، راه و رسم ِ منزل ها را می داند و از آنجا که پیر ِ مغان سالک است، بنا بر این اگر به تو بگوید به می سجاده ات را رنگین کن، این کار را بکن. هر کاری می گوید بکن!
شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ِ ما سبکباران ِ ساحلها
دو برداشت ِ متفاوت از این بیت دارم.
یک: توصیفی از وضعیت ِ فعلی اش می گوید: ما در وضعیتی هستیم که شب ِ تاریک است و بیم ِ موج (توفانی شدن ِ دریا) داریم و گردابی چنین هولناک در پیش داریم. آدمهای سبکبار {و آسوده خاطر}ی که در ساحل نشسته اند چه خواهند دانست که ما چه حالی داریم و چه می کشیم!
شاعر خودش را در دریایی طوفانی تصور کرده، شبی تاریک که از امواج هراس دارد. و می گوید کسانی که در ساحل آسوده خاطر اند، حال ِ ما را نمی دانند.
دو: شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گرداب ِ هولناک هیچ درکی از حال ِ ما ندارند که آسوده خاطر در ساحل نشسته ایم.
(و البته که برداشت ِ دوم برداشت ِ درستی به نظر نمی آید منتها برداشتی بود که از ابتدای نوجوانی نسبت به این بیت داشتم و دلم نیامد که جایی ننویسم اش!)
همه کارم ز ِ خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کاز او سازند محفلها
همه ی کارهایی که به خودکامی انجامشان دادم در نهایت باعث ِ بدنام شدن ِ من شدند.
آن رازی که از آن محفل ها می سازند هیچ گاه پنهان نخواهد ماند.
من حسن تعلیلی هم می خواهم پیدا کنم. شاید می گوید چون خودکامی کردم، حرفم نقل ِ محافل شد و بدنام شدم. نباید با خودکامی باعث می شدم رازم بر سر محفل ها بیفتم.
مثل ِ یک آدم ِ مشهور که عیاش است.
و خودکامی شاید معنایی غیر از معنای امروزی یعنی استبداد و خودرایی داشته. کام. پادشاه ِ خودکامه… به نظر مستبد می رسد. اما در واقع همان عیاشی و هوسبازی است.
کام… بیشتر بار تمتع و لذت خواهی جنسی دارد تا استبداد و …
خودسر بیشتر با معنای خود رای هم سان است.
ترک ِ کام ِ خود گرفتم تا برآید کام ِ دوست…
کامبخشی ِ گردون، عمر در عوض دارد… بیشتر به هوسبازی شبیه است تا به خودسری.
خاصه این که فرهنگ عمید هم در معنای قدیمی، خودکامی را هوسبازی هم آورده.
خودسری کمتر به نظر می رسد به رازی که عیان می شود داشته باشد. و دیگر این که شاهان را جدا از دیکتاتوری، هوسباز و … معرفی کرده اند.
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع الدنیا و اَهمِلها
حضور: ۱- حاضر بودن ۲- خدمت در درگاه ِ کسی.
غایب: ۱- کسی که حاضر نیست ۲- کسی که غیبت (بدگویی) می کند.
اگر می خواهی که سعادت داشته باشی که در حضور و خدمت ِ او باشی، هرگز از او بدگویی مکن.
هرگاه که به آن چیزی که دوست داری رسیدی (با آنچه هوای آن را داشتی ملاقات کردی)، دنیا را به کناری انداز (با دنیا وداع کن) و آن را (دنیا را) آسان بگیر.
تلقَ: ملاقات کردی
مَن: چیزی را که
تهوی: هوای آن را داری
دع: امر ِ وداع. وداع کن.
اهمل: امر. اهمال کن. مهمل بگیر.
لقی، لقا، تلاقی، برخورد، دست یافت
حضور اصطلاح عرفانی هم هست.
حضور:
۱- حاضر بودن ۲- شرف حضور داشتن
اگر طالب ِ حضوری، از او جدا مشو. او را ترک نکن. اگر به چیزی که در آرزویش بودی رسیدی، باقی چیزها را به کناری بگذار.
نشست مرتبط
عزیزی کوتنایی و سهیل قاسمی
تاویل غزلسروده نخست حافظ
نیما مصطفوی - سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر غزل یک حافظ – بخش یکم
نیما مصطفوی و سهیل قاسمی، اجرای غزل: فرناز عالشی
نیما مصطفوی - سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر غزل یک حافظ، بخش دوم و پایانی
نیما مصطفوی و سهیل قاسمی، اجرای غزل: الهام عندلیب
شرح فال
به امید نتیجه ای خوش، خون دل ها خورده ای و تحمل ها کرده ای. به سرانجام خوش امیدوار باش.
نگران از دست دادن داشته هایت هستی. در نظر داشته باش که زندگی همان چیزی است که در همین لحظه ها بر تو می گذرد. و تلاش کن که از خوشی ها و موقعیت های خوبت راضی باشی و از آن ها بهره مند شوی.
اگر در کاری فرو مانده ای، از کسی که او را به نیکی و دانش می شناسی بپرس. و به توصیه های کسی که تجربه موفق دارد گوش بسپار و عمل کن. چون او از راه و رسم این کار آگاه است. می داند که چه می گوید.
احساس می کنی که اطرافیانت و دیگران، شرایط و احساس تو را درک نمی کنند. حقیقت هم همین است. آن ها در شرایط تو قرار ندارند و نمی توانی انتظار داشته باشی که آن ها بتوانند به راحتی خودشان را جای تو قرار دهند.
خودرای نباش. این کار باعث سرافکندگی تو خواهد شد. تو قادر نیستی دهان همه را ببندی. بکوش تا قصه ی زندگی ات سر زبان ها نیفتند.
اگر می خواهی موفق شوی، همیشه تلاش کن. کاری که به آن اطمینان داری را رها نکن.
و اگر به آن چه می خواستی، رسیدی، خوشحال باش و غصه ی چیزهای دیگر را مخور و باقی چیزها را ساده بگیر.
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
ea laa ya eay ho has saa qii ea der kae san va naa vel haa
ke aes qaa san ne moo dav val va lii eof taa d(e) mos kel haa