غزل ۲۰ سعدی
لاابالی چه کُنَد دفتر ِ دانایی را
طاقت ِ وعظ نباشد سَر ِ سودایی را
آب را قول ِ تو با آتش اگر جمع کُنَد
نتواند که کُنَد عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
و ر نبیند چه بوَد فایده بینایی را
عاشقان را چه غم از سرزنش ِ دشمن و دوست
یا غم ِ دوست خورد؟ یا غم ِ رسوایی را؟
همه دانند که من سبزهیِ خط دارم دوست
نه چو دیگر حَیَوان، سبزهیِ صحرایی را
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مُقیَّد شدم آن دلبر ِ یغمایی را
سرو بُگذار! که قدّی و قیامی دارد
گو ببین آمدن و رفتن ِ رعنایی را
گر برانی نروَد و ر بروَد باز آید
ناگزیر است مگس دکهیِ حلوایی را
بر حدیث ِ من و حُسن ِ تو نیَفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدیا! نوبتی امشب دهل ِ صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب ِ تنهایی را
غزل با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
laa eo baa lii ce ko nad daf ta re daa naa yii raa
taa ga tee vae z(e) na baa sad sa re soo daa yii raa
Trackbacks/Pingbacks