غزل ۴ سعدی

اگر تو فارغی از حال ِ دوستان، یارا!

فراغت از تو میسّر نمی‌شود ما را

 

تو را در آینه دیدن جمال ِ طلعت ِ خویش

بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را

 

بیا که وقت ِ بهار است؛ تا من و تو، به هم،

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

 

به جای سرو ِ بلند ایستاده بر لب ِ جوی

چرا نظر نکنی یار ِ سرو بالا را؟

 

شمایلی. که در اوصاف ِ حُسن ِ ترکیب‌اش

مجال ِ نطق نمانَد زبان ِ گویا را

 

که گفت در رخ ِ زیبا نظر خطا باشد؟

خطا بوَد که نبینند رویِ زیبا را

 

به دوستی! که اگر زهر باشد، از دست‌ات

چنان به ذوق ِ ارادت خورم؛ که حلوا را

 

کسی ملامت ِ وامق کند به نادانی،

حبیب ِ من! که ندیده ست رویِ عذرا را

 

گرفتم آتش ِ پنهان خبر نمی‌داری؛

نگاه می‌نکنی آب ِ چشم ِ پیدا را؟

 

نگفتم‌ات که به یغما روَد دل‌ات سعدی؛

چو دل به عشق دهی دل‌بران ِ یغما را؟

 

هنوز، با همه درد م، امید ِ درمان است

که آخری بود آخر شبان ِ یلدا را

غزل با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

اگر تو فارغی از حال ِ دوستان یارا! فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

فارغ: بی‌خبر، بی‌اطلاع

 

ای یار! اگر تو از حال دوستانت بی‌خبری، اما بی‌خبری از تو برای ما ممکن نیست.

تو را در آینه دیدن جمال ِ طلعت ِ خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

طلعت: چهره

ناشکیبا: بی صبر و قرار

 

ترتیب اجزاء جمله:

جمال طلعت خویش در آینه دیدن، تو را بیان کند که ناشکیبا را چه بودست.

 

زیبایی چهره‌ی خویش در آینه دیدن برای تو مشخص می‌کند که بر سر عاشقان بی‌صبر و قرار تو چه رخ داده.

بیا که وقت ِ بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

ای یار! بیا که هنگام بهار است و من و تو با هم، باغ و صحرا را به دیگران واگذار کنیم (و خودمان باهم باشیم).

به جای سرو ِ بلند ایستاده بر لب ِ جوی چرا نظر نکنی یار ِ سروبالا را؟

به جای تماشای سرو بلندی که بر لب جوی ایستاده چرا نظر به یار سرو قامت نداری؟

 

همنشینی سرو و جوی

شمایلی که در اوصاف ِ حُسن ِ ترکیبش مجال ِ نطق نماند زبان ِ گویا را

شمایل: چهره، رخسار

نطق: حرف زدن

مجال: فرصت

 

چهره‌ای (چنان زیبا) که در توصیف زیبایی ترکیبش برای زبان گویا فرصت حرف زدن نگذاشت.

که گفت در رخ ِ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبینند روی زیبا را

چه کسی گفت نگاه کردن به چهره‌ی زیبا اشتباه است؟

اشتباه این است که چهره‌ی زیبا را نبینند.

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت چنان به ذوق ِ ارادت خورم که حلوا را

ارادت: علاقه، محبت همراه با احترام

ذوق:

۱- اشتیاق و نشاط

۲- چشیدن، ذائقه

 

به قسم

زهر ، حلوا تضاد

 

به دوستی (که بین ماست) قسم می‌خورم که اگر زهر به من بدهی چنان با میل و اشتیاق می‌خورم که گویی حلوا است.

کسی ملامت ِ وامق کند به نادانی حبیب ِ من! که ندیدست روی عذرا را

وامق: مردی که عاشق عذرا بود

عذرا: معشوقه‌ی وامق

 

ای حبیب من! کسی که از روی نادانی وامق را سرزنش می‌کند روی زیبای عذرا را ندیده است.

گرفتم آتش ِ پنهان خبر نمی‌داری نگاه می‌نکنی آب ِ چشم ِ پیدا را؟

گرفتم: فرض کردم

آب چشم: اشک

 

پنهان ، پیدا تضاد

آب   آتش تضاد

 

به فرض که از (آتش پنهانی که در دلم است) خبر نداری، اشک چشمم که روان است و آشکار است را نمی‌بینی؟

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی! چو دل به عشق دهی دلبران ِ یغما را؟

یغما: غارتگر

یغما: نام شهری در ترکستان است که مردمان زیبارو دارد که به غارت همه چیز از جمله خوان نزد شعرا مشهور شده‌اند. مغرب آن حدود خلخ است.

 

ای سعدی! به تو نگفتم که اگر دل را به عشق زیبارویان غارتگر بدهی دل خودت به تاراج می‌رود؟

هنوز با همه دردم امید ِ درمانست که آخِری بود آخَر شبان ِ یلدا را

آخِر: پایان

آخَر: سرانجام

 

درد ، درمان تناسب

 

هنوز با همه‌ی دردی که دارم امید به درمان دارم چرا که سرانجام شب‌ طولانی یلدا هم به پایان می‌رسد.

وزن:

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

 

تقطیع:

aa gar to faa re gi yaz haa le doo s(e) tan yaa raa
fa raa ga taz to mo yas sar ne mii sa vad maa raa