غزل ۳ سعدی

رویِ تو خوش می‌نماید آینه‌یِ ما

ک‌آینه پاکیزه است و رویِ تو زیبا

 

چون می ِ روشن در آبگینه‌یِ صافی

خویِ جمیل از جمال ِ رویِ تو پیدا

 

هر که دمی با تو بود، یا قدمی رفت،

از تو نباشد به‌هیچ‌روی شکیبا

 

صید ِ بیابان سر از کمند بپیچد

ما همه پیچیده در کمند ِ تو عمدا

 

طایر ِ مسکین که مِهر بست به جایی

گر بکشند ش نمی‌رود به دگر‌جا

 

غیرت‌ام آید شکایت از تو به هر کس

درد ِ احبّا نمی‌برم به اطبّا

 

برخی ِ جان‌ات شوم؛ که شمع ِ افق را

پیش بمیرد چراغ‌دان ِ ثریّا

 

گر تو شکرخنده آستین نفشانی،

هر مگسی طوطی‌یی شوند شکرخا

 

لعبت ِ شیرین اگر تُرُش ننشیند

مدعیان‌اش طمع کنند به حلوا

 

مرد ِ تماشایِ باغ ِ حسن تو سعدی ست

دست، فرومایگان برند به یغما

غزل با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

روی تو خوش می‌نُماید آینه‌ی ما کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

نمایاندن: نشان دادن

 

ترتیب اجزاء جمله:

آینه‌ی ما روی تو خوش می‌نماید کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا [است].

 

آینه‌ی ما، روی تو را خوش می‌نماید (خوش نشان می‌دهد)

زیرا آینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می ِ روشن در آبگینه‌ی صافی خوی جمیل از جمال ِ روی تو پیدا

آبگینه: شیشه

صافی: خالص

خوی ، روی جناس

جمال ، جمیل جناس

 

اخلاق خوش (باطن) از زیبایی (ظاهر) تو پیداست. مثل می شفاف (مرغوب) که از درون (بطن) شیشه بلورین دیده می‌شود

هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

از کسی شکیبا بودن: در برابر ملاقات یا وصال آن شخص، صبوری (خودداری) کردن

به هیچ روی: به هیچ وجه

 

هر کسی که دمی (لحظه‌ئی) با تو بود، یا قدمی (با تو) رفت (پیمود)، دیگر به هیچ وجه نمی‌تواند دوری تو را تحمل کند.

صید ِ بیابان سَر از کمند بپیچد ما همه پیچیده در کمند ِ تو عمدا

پیچیدن:

۱- سر پیچی (تمرّد)

۲- در چیزی پیچیدن

 

صید ِ بیابان

صید: شکار (حیوانی که شکار شده)

صید بیابان: حیوان (حیوانی بیابانی که شکار شده)

سراز کمند بپیچد. به کمند راضی نباشد. به کمند تمکین نمی‌کند.

 

شکار وقتی اسیر کمند می‌شود تحرکاتی می‌کند تا سر (گردن) خود را از کمند رها کند و بگریزد. اما ما (من) عمدا در کمند تو پیچیده‌ام. (دوست دارم شکار تو شوم)

طایر ِ مسکین که مِهر بست به جایی گر بکُشندش نمی‌رود به دگر جا

طایر: پرنده

مسکین: بیچاره

 

پرنده‌ی بیچاره‌ای که به جایی دل بست اگر او را بکشند هم به جای دیگری نمی‌رود.

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد ِ احبا نمی‌برم به اطبا

غیرت آمدن: احساس خواری و ننگ کردن

احبا: دوستان

اطبا: پزشکان

 

احبا ، اطبا جناس

درد ، اطبا تناسب

 

ننگم می‌آید از تو پیش هر کسی شکایت کنم.

برای درمان درد (عشق) محبوب به پزشک  نمی‌روم.

برخی ِ جانت شَوم که شمع ِ افق را پیش بمیرد چراغدان ِ ثریا

برخی: فدایی، قربانی

ثریا: خوشه‌ی پروین

چراغدان: جاچراغی

شمع افق: استعاره از خورشید

 

نور ستارگان خوشه‌ی پروین به نور چراغ تشبیه شده در مقابل نور خورشید

 

ترتیب اجزاء جمله:

برخی جانت شوم که چراغدان ثریا برای شمع افق پیش بمیرد.

 

همانطوری که نور ثریا با طلوع خورشید زائل و ناپدید می‌شود و ثریا پیش‌مرگ خورشید می‌شود، من هم پیش مرگ تو شوم.

گر تو شِکرخنده آستین نفشانی هر مگسی طوطیی شوند شِکرخا

آستین افشاندن: تکان دادن دست و آستین

شکرخا: شکرخوار، صفتی برای طوطی که در دهان شکر (قند) می‌جود.

 

اگر تو که لبخندی شیرین چون شکر داری، با تکان دادن دست و آستینت مگس‌ها را (که به طمع شیرینی، اطراف تو جمع شده‌اند) پراکنده نکنی، هر مگسی به طوطی شکرخایی تبدیل می‌شود (اسباب دردسر تو فراهم می‌شود).

لعبت ِ شیرین اگر تُرُش ننشیند مدعیانش طمع کنند به حلوا

ترش: بداخلاق

مدعی: ادعاکننده، خواهان

 

شیرین ، ترش تضاد

شیرین ، ترش ، حلوا تناسب

 

(در ادامه‌ی بیت قبل) محبوب زیبارو و شیرین اگر بداخلاق نباشد، مدعیان او به حلوای شیرین طمع می‌کنند.

مرد ِ تماشای باغ ِ حُسن ِ تو سعدیست دست فرومایگان برند به یغما

فرومایه: پست

یغما: غارتگری

دست بردن: اقدام کردن

 

زیبایی معشوق به باغ تشبیه شده

 

ترتیب اجزاء جمله:

سعدی مرد تماشای باغ حسن تو است، فرومایگان به یغما دست برند.

 

سعدی (فرومایه نیست) و باغ زیبایی‌های تو را تماشا می‌کند، (تنها) فرومایگان باغ را غارت می‌کنند.

وزن:

مفتعلن فاعلات مفتعلن فع

 

تقطیع:

roo ye to xos mii na maa ya daa ye ne yee maa

kaa ye ne paa kii ze aas to roo ye to zii baa