غزل ۸۴ سعدی

ز من مَپُرس که در دست ِ او دل‌ات چون است!

از او بپرس که انگشت‌ها ش در خون است

 

وگر حدیث کنم، تن‌درست را چه خبر

که اندرون ِ جراحت‌رسیدگان چون است

 

به حُسن ِ طَلعت ِ لیلی نگاه می‌نکند

فتاده‌در‌پی ِ بی‌چاره‌ئی که مجنون است

 

خیال ِ رویِ کسی در سر است هر کس را

مرا خیال ِ کسی ک‌از خیال بیرون است

 

خجسته روز کسی ک‌از در ش تو بازآیی

که بامداد به رویِ تو فال میمون است

 

چنین شمایل ِ موزون و قدّ ِ خوش که تو را ست

به‌ترک ِ عشق ِ تو گفتن، نه طبع ِ موزون است

 

اگر کسی به ملامت زِ عشق برگردد،

مرا به هر چه تو گویی، ارادت افزون است

 

نه پادشاه منادی زده ‌ست می مخورید

بیا! که چشم و دهان ِ تو مست و می‌گون است

 

کنار ِ سعدی از آن روز ک‌از تو دور افتاد

از آب ِ دیده، تو گویی کنار ِ جیحون است

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

ze man ma por s(e) ke dar das te eou de lat coo nas t

ea zoo be por s(e) ke ean gos t(e) haa s(e) dar xoo nas t