غزل ۱۸۵: کسی به عیب من از خویشتن نپردازد

غزل ۱۸۵ سعدی کسی به عیب ِ من از خویش‌تن نپردازد که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد   فرشته ای تو بدین روشنی! نه آدمی ای نه آدمی ست که بر تو نظر نیندازد   نه آدمی که اگر آهنین بوَد شخصی در آفتاب ِ جمال‌ات چو موم بُگدازد   چنین پسر که تو یی راحت ِ روان ِ...

غزل ۱۸۴: دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد

غزل ۱۸۴ سعدی دل‌ام دل از هوس ِ یار بر نمی‌گیرد طریق ِ مردُم ِ هشیار بر نمی‌گیرد   بلایِ عشق، خدایا زِ جان ِ ما برگیر که جان ِ من دل از این کار بر نمی‌گیرد   همی‌گدازم و می‌سازم و؛ شکیبایی ست که پرده از سَر ِ اسرار بر نمی‌گیرد   وجود ِ خسته‌یِ من، زیر ِ...

غزل ۱۸۳: کدام چاره سگالم که با تو درگیرد

غزل ۱۸۳ سعدی کدام چاره سگالم که با تو درگیرد؟ کجا روَم که دل ِ من دل از تو برگیرد   زِ چشم ِ خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم ِ شوخ ِ من از عاشقی حذر گیرد   دل ِ ضعیف ِ مرا نیست زور ِ بازویِ آن که پیش ِ تیر ِ غم‌ات صابری سپر گیرد   چو تلخ‌عیشی ِ من...

غزل ۱۸۲: زنده شود هر که پیش دوست بمیرد

غزل ۱۸۲ سعدی زنده شود هر که پیش ِ دوست بمیرد مُرده‌دل است آن که هیچ دوست نگیرد   هر که زِ ذوق‌اش درون ِ سینه صفایی ست شمع ِ دل‌اش را زِ شاهدی نگزیرد   طالب ِ عشقی، دلی چو موم به دست آر سنگ ِ سیه صورت ِ نگین نپذیرد   صورت ِ سنگین‌دلی کُشنده‌یِ سعدی ست هر...

غزل ۱۸۰: انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

غزل ۱۸۰ سعدی انصاف نبود آن رخ ِ دل‌بند نهان کرد زیرا که نه رویی ست ک‌از او صبر توان کرد   امروز یقین شد که تو محبوب ِ خدایی ک‌از عالَم ِ جان این‌همه دل با تو روان کرد   مشتاق ِ تو را کی بوَد آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر زِ جان کرد   تا کوه گرفتم...

غزل ۱۷۹: کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد

غزل ۱۷۹ سعدی کیست آن ماه ِ منوّر که چنین می‌گذرد تشنه جان می‌دهد و ماء ِ مَعین می‌گذرد   سرو اگر نیز تحوّل کند از جای به جای، نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد   حور ِ عین می‌گذرد در نظر ِ سوختگان؟ یا مَه ِ چارده یا لُعبت ِ چین می‌گذرد؟   کام از او کس...